غروب دلواپسی
جهان بانورتو زیباست، مهدی
دراین ظلمت کده غوغاست، مهدی
میانِ واژهای سردِ احساس
دلم تنها ترین تنهاست ،مهدی
حدیث عشق و تفسیر محبت
ز لبهای تو پرمعناست ،مهدی
دراین آشفته بازار دورنگی ادامه مطلب...
بعثت
هستی درخشان گشته ازانواربعثت
بلبل غزلخوان برگل وگلزاربعثت
نورنبوت منجلی برقلب احمد
شدسینه اش گنجینه ی اسراربعثت
صوتش طنین اندازشددرگوش هستی
چون زدبر " اقراء " نغمه ای ازتاربعثت
تامصطفی لرزان شدازخوف الهی ادامه مطلب...
اگر دلت دردی کرو صح تا شووم دواش ایشکی بلد نیو به جزخووم
دوایی دردی تو اینو فرد اصحب هریا دری زی وِلاکی بور او شووم
به مناسبت فرارسیدن ایام اوشوم چینی(آویشن چینی)
بوی اوشم.......
بویاوشوم چه خاشو،هریا گُ بو! چه دم کرتِش" یا ب ُخُ،خُ نون و دو!
کوبه کو گرتونه وواش وُزُونَ،هَم ر ِخوم اُویَخ و درچی بِرونَ،چُرشِه چیم پرگُ بِه بَع و اگرتونَ....
خُ یه نا، تخمُرو نیمروخِ رونَ ادامه مطلب...
چندین سال بعد......
" روباه وزاغ "
روزهامی گذشت وآن روباه
شدپشیمان زکَرده اش ناگاه
تا شبی روبهک تامل کرد!
حیله های قد یمیَش گُل کرد
داشت ازوی شماره ای دریاد
بهره زاغک نشستُ یک اس داد
در پَیامک نوشت مَعذورم
زاغکم ، از خجا لتت کورم
گرچه خوردم پنیر شرمنده!
حیله ها ! در طبیعتِ ، بنده
عکس تو در پنیر چون فرهاد
می کَنَم جان ِوتن فدایت باد
دارم ازخود مغازهای زیبا
هرچه خواهی پنیرهس اینجا
قارو قارت ، هنوز در گوشم
من به یاد ِتو چای می نوشم
پَر و با لت سیاه تر از شب
از فِراقت فِتاده ام در تَب
آشنایی دگراز این، بهتر
تا گهی چت کنیم همدیگر
گر به خواهی رها شوم ازغم
تک بزن تاکه شارژ بفرستم
یا شماره حساب خود اس کن
شوقِ دیدار را کمی حس کن
کُلِ کا شا نه ام شود از تو
جمله یارا نه ام شود از تو
آن سبدراکه گفتم از کالاست
نزد من آی آن سبداینجاست
پس فراموش کن تو آن قصّه
خا طراتِ زمانِ مدرسه
آن زمان لحظه ی جدایی بود
قصّه از درسِ ابتدایی بود
حال هستی جوان و دانشجو
قِصّه با ما دگر ندارد خو
این مَنم جان نثِار دیر ینه
کینه ام را برون کن ازسینه
ازسرت آن گذشته بیرون کن
جانِ لیلی نظربه مجنون کن
تاکه خواندی تواین پیامَک را
در جَوا بم بگو قرار کجا ؟
تا فرستاد روبهک فی ا لحال
آن پیامک ولی نشد ارسال.............
ادامه دارد..........
سفرنامه ی عشق...
دیدی آخر سفر عشق، به دلدار، چه کرد؟
چه شد آن قافله و قافله سالار، چه کرد؟
در پی نامه و بس آن همه اصرار زیاد
عاقبت فتنه و تزویر، به اقرار، چه کرد؟
بوستانی که صفا داد به آن دشت بلا ادامه مطلب...
مژده که شد موسم بزم غدیر فصلِ ولی عهدی مولا امیر
آیه ی < اکملت و لکم دینکم > پرتو انوار ِ رسالت به خم
خم شده لبریز می ای از صفا بیعت ِ دستانِ به مهر و وفا
آمده جبریل امین با سلام ادامه مطلب...
وقتی خاطرات خیالت درخاطرم گل کرد !
پروانه ها مرا ، محاصره کردند..............
کوچه باغ خاطره
دفتری از خاطرات جنگ ،را
داشت درتصویر رویا می نوشت
جبهه ها راسرخ تراز ر نگ خون
سردر رنگین کمان ها می نوشت
لحظه هایش گرچه ترکش خورده بود
بر تن صد پاره دیبا می نوشت
زیر شتم چکمه ی باروت و دود
عشق را همواره ، بالا می نوشت
نخل های تشنه ی احساس را
بر لب ِ امواج دریا می نوشت
التهابِ ، زخم های کهنه اش
مرحمی؛ بهره مدوا می نوشت
در شرار خشمِ خفا شان شب
شعری ازشهد ِ شکیبا می نوشت
وحشت چشمان ِهر خمپاره را
روی مژگان پریسا می نوشت
مَشق های ، عزتُ و آزدگی
درکلاس ِ درس ِ مولامی نوشت
پشت ِ سنگرهای باغ خاطره
اسم شب بربام دنیا می نوشت
باتمام قطره، قطره ،خون خود
اوشهادت راچه زیبا می نوشت
رفت اما !خاطرات این پلاک
امتداد راه ِ فردا ، می نوشت
شهریور1392
الوداع، ماه ضیافت ای صیام
امتحان، چند روزی ازطعام
بهترین ماه ، مناجات خدا
سفره ی افطاروصوت" ربنا".......
همچوچتری بودقرآنهابه سر ادامه مطلب...
شد غلط در اشتبا ، ردّی برو
بعد چندین بار ردّی باز هم ادامه مطلب...
آمده ام سبد برم ..........
آمده ام سبد برم دغدغه رابه سر برم
ور تو بگوییام که نی، کارت کشم شکر برم
آمدهام چو دیگران، با سپر و تیر و کمان
بهر شکار مرغِ خود بر آشیان خطر برم
آمده ام دو بطریه روغنما به هم زنم
گرکه به زور نشکند، برتنه اش تبر برم
گر شکند دل مرا، کیسه ی دلکش برنج
قابلمه راشکسته و زحمت خود هدر برم
اوست نشسته در صف ومن ته صف سفرکنم
اوست گرفته نوبت و، من به کجا نظربرم؟
آنکه دراین صف دراز! دست دراز می کند
گر شنود تمام شد ! وای اگر خبر برم
گفتم اگردوباره هم ؛ نصیب من سبد نشد !
غیظ کنم ز پول خودسیرابی یو جگر برم
در هوس خیال او همچو پنیر گشته ام
وز سرمن چه میشود ناله ی شب سحر برم
این کَرَتَم ،جواب آن جمله پیام شد به من
نیست تو را ، و داد خود مرحله ی دگر برم
1392/12/5