گفتگو با پدر اولین شهید حسن آباد
حسن صادقی (طاهر) و حسن صادقی (محمود)
در نشریات محلی برخی مطالب سودمند مربوط به حسن آباد درج شده است اما به دلیل خوش آب و رنگ نبودن آنها چندان مورد توجه قرار نگرفته اند و اگر آن مطالب را در کتاب «حسن آباد جرقویه» چاپ نکنیم چه بسا برای همیشه از بین بروند. از کسانی که اینگونه نشریات را در اختیار دارند می خواهیم تا مطالب مربوط به حسن آباد در آنها را در اختیار وبلاگ قرار دهند.
مصاحبه ی مرحوم حاج علی منصوری را از نشریه ی «طلوع»، زمستان 1381، سال اول، شماره 2 برگزیدیم. این نشریه به همت کانون فرهنگی قرآن و عترت نشر می یافته است.
ـ لطفا خودتان را معرفى کنید.
حاج على منصورى هستم پدر شهیدى حسین منصورى.
ـ شهید منصورى فرزند چندم خانوادهى شماست؟
فرزند چهارم.
ـ ایشان تا چه کلاسى درس خواند؟
تا کلاس ششم قدیم درس خواند و بعد از آن در کنار من فعالیت کشاورزى و زیلو بافى انجام مىداد.
ـ آیا فعالیت سیاسى و مذهبى هم در قبل از انقلاب داشت؟
مدتى را در تهران و شهر رى در یک کبابى مشغول به کار بود که همراه با دوستانش اعلامیه امام را پخش مىکردند و با دوستانش یک سالن سینما را آتش زدند که در این حادثه یکى از دوستانش به دست ساواک شهید شد و یکى هم دستگیر که فرداى آن روز حسین را دستگیر و مدتى را در زندان ساواک بود. بعد از آزادى هم در لغو حکومت نظامى سهم داشت. زمانى هم که در حسن آباد بود در محله خودمان یک هیئت داشتیم که جلسه قرآن و دعاى کمیل برگزار مىکردیم که این هم مربوط به قبل از انقلاب است.
ـ خصوصیت بارز شهید چه بود؟
بسیار شوخ طبع بود و در زدن نى مهارت خاص داشت و در دوران خدمت سربازى در دسته موزیک بود و شیپور مىزد. در خانه به همراه خودم زیلو بافى مىکرد.
ـ چه شد که به جبهه رفت؟
حسین سرباز نیروى دریایى بود و در آن زمان در اثر زخم معده، در تهران بسترى شد. بعد از شنیدن حمله عراق بیمارستان را ترک و مستقیم به بوشهر رفت و در آنجا در یگان موزیک بود. با مراجعه به یگان، شیپور خود را تحویل داده و گفته بود: الآن در یگان رزم به من بیشتر احتیاج است و با حدود 140 نفر به یگان کماندوئى نیروى دریایى رفته تا از طریق دریا به خرمشهر که در تصرف عراق بود حمله کنند. وقتى به ساحل خرمشهر رسیدند چهار لشکر زرهى عراق به خرمشهر رسیدند و این شهر را اشغال کرده بود. آنان ساحل را پس گرفتند و تا ده شبانه روز با همان تعداد مقاومت کردند ولى متأسفانه با خیانت بنى صدر که فرمانده کل قوا بود نیرویى به آنها کمک نکرد و 112 نفر از آنها شهید شدند. استوار عبیدى فرمانده یگان ویژه که جان سالم به در برد مىگفت: عراقىها هر ایرانى را که مىگرفتند سر او را از تن جدا مىکردند و به طور فجیع به شهادت مىرساندند.
ـ آیا در مورد رفتن به جبهه به شما چیزی نگفت؟
لباسهاى سفید نیروى دریایى را پوشید و با همه خداحافظى کرد و یک عکس که با همان لباس داشت به ما داد و گفت: از این مواظبت کنید؛ چون دیگر چنین عکسى به دست شما نمىرسد. در صحرا بودم که 250 تومان به او دادم و گفت: دعا کنید.
ـ چه مدتى در جبهه بود؟
بعد از دوران آموزشى 15 روز را در خرمشهر در خط مقدم بود که شهید شد. از همرزمان او اصغر ابوالحسنى (اصغر حاج میرزا اسداللّه) بود.
ـ چگونه از شهادتش اطلاع یافتید؟
در ختم انعام بودم که خبر شهادتش را آوردند. خودم به بوشهر رفتم و لباسها و ساکش را تحویل گرفتم و در عید غدیر تشییع شد. هنوز در خانه نشده است که یک پیاله چایى بخورم و به یاد او نباشم.