با یک تبسم شیرین بهار رفت!
راستی هر یک از افرادی را که دور و برمان هستند چون یک شاخه ی گلند ،زیبا و دوست داشتنی، با تمام ظرافت ها و لطافت هایی که شاید تصورش نمی کنیم.یکی را رنگ زیبایی داده اند یکی را عطر جانفزا ودیگری را خاصیت درمانی عجیب ودیگری را... شاید این شاخه ی گل را که برداشته ایم بطور اتفاقی لبه ی تیغ آن دست هامان را خراشیده باشد اما باید همین قدر بدانیم که خار و گل همسایه ی دیوار به دیوار همند . واما هیچ گاه به خود فرصت نداده ایم که قدر گل را بدانیم !
بهار رفت
با یک تبسم شیرین بهار رفت
با یک سبد شقایق و نسرین بهار رفت
از جور دی که خم خون نمود دل
با یک نگاه خسته و غمگین بهار رفت
بی مهری زمانه عنانش بریده بود
با کوله باری از غم سنگین بهار رفت
دستی به شانه های دل باغبان کشید
با یک طبق شکوفه ی رنگین بهار رفت
دست تحسر از چه بر این خاک می زنی ؟!
از یک قرار کهنه و دیرین بهار رفت!
هدیه ی شما صلوات