اون قدیما...(1)
دکتر نادر منصوری
اون قدیما تا آرد را از آسیاب می آوردیم بهمون می گفتند یه سنگ روش بذار سگ آسیابون نیاد ببردش!
اون قدیما وقتی حین جارو زدن جارو بهمون می خورد می گفتند عمرت کم میشه یه تیکه از جارو را می کندند
اون قدیما وقتی روی هاون می نشستیم بلافاصله می گفتند پاشو الان طلبکار میاد
اون قدیما تا زمین می خوردیم جدا از اینکه دختر بودی یا پسر می گفتند مهره هات ریخت تا یادمون بره افتادیم بریم تو فکر جمع کردنش
اون قدیما تا دستمون زخم می شد می گفتند بشاش روش،های هم می سوخت.
اون قدیما تا کله هامون بهم می خورد می خوردند تف کن و گرنه شاخ در میاری!
اون قدیما تا با هم یه حرفی را می زدیم مثل هم می گفتند یه موهاتا بکن
اون قدیما تا ننو بدون بچه را تاب می دادیم(حرکت میدادیم)نمی ذاشتند می گفتند دل بچه درد میگیره
اون قدیما نمی ذاشتند شب جایی را جارو بزنند می گفتند خوب نیست
اون قدیما تو پاشنه در و زیر درخت نمی خوابیدند می گفتند سنگین یا پَکُفته یا همون جن زده میشی
اون قدیما آب رو آتش نمی ریختند می گفتند جنّ ها مغزمون می ذارند(این مغزمون گذاشتن یعنی همون اذیت کردن از نوع جنیش)
اون قدیما اگه زن باردار هوس چیزی می کرد و نبود میگفتند چشمای بچه ش سبز میشه بماند که حالا چشم سبز تو بورسه!
اون قدیما بچه ها را با خیار بویی می کردند یعنی اولین خوراک غیر شیر مادرشان با خیار شروع می شد
اون قدیما رو دوش و لباس بچه ها کلی دعا و ماچی(ماهک)وگل گیاه بسته بندی شده مثل میخک بسته شده بود.
اون قدیما بالا سر زن تازه زا قیچی و نبات می ذاشتندو تا حموم بعد زایمان نرفته بود یه لحظه هم تنهاش نمی ذاشتند
منبع: وبلاگ «خاطرات یک حسن آبادی»