دلاله (خواستگاری)
دکتر نادر منصوری
قدیما که مثل حالا اینقدر روابط دختر پسرا خواهر برادری! نبود خواستگاری هم رسم و رسوم خودش را داشت.عمده تصمیم گیری برا ازدواج و انتخاب همسر با پدر مادرا بخصوص پدرا بود. اگه دختر عمو یا خاله یا عمه یا دایی مناسب تو خانواده بود که تقریباً قضیه حل بود و می گفتند عقد دختر عمو پسر عمو تو آسمونا بسته شده و در غیر اینصورت هم اگه دختر خوبی تو خانواده بود با این تز که "اگِر خوبو حَیفوو اگِر بدو عَیبوو" یعنی اگه دختر خوبی باشه حیفه گیر کس دیگه ای بیفته و اگه بد باشه عیب هست برا خانواده که بقیه بفهمند، می رفتند و برا پسرشون خواستگاریش می کردند.
گاه در مورد غریبه ها اصلاً پسر ، دختر مورد نظر را ندیده بود و به بهانه خوردن یه لیوان آب می رفت در خونه طرف و دختر را می دید.
بعضی وقتها هم همون قضیه ی قدیمی آب از چشمه(اینجا قنات)و دختر و کوزه بود و چون دخترا می رفتند آب از قنات بیارند شانس بعضی پسرها بود که همسر آینده شون را ببینند. اگه دختر از اقوام نزدیک بود کلی از مسائل حل بود.حتی گاهی وقتی پسر سرکار بود تا می اومد خونه بهش می گفتند نامزدت کردیم که به طنز هم تو شعر "حسنوا" گفتم: خُم جی خو خیلی شنم و ینم دا / صحرا دبون بومون کیه جنم دا" که معنیش را همه می دونند.
قضیه وقتی جالب تر می شد که دختر کمی غریبه تر بود و اینجا بحث دلاله یا همون خواستگاری پیش می اومد. معمولاً یه نفر را که اغلب مرحوم حسن میرزا حسین بود(خدایش رحمت کند) می فرستادند خونه دختر و البته با رفتن ایشون به خونه ای که سابقه قبلی نداشت گوشی دست صاحب خونه می اومد که امر خیری در پیش هست و کلی از زحمت کار کم می شد.در غیر اینصورت از طرف خانواده پسر دلاله گی می کرد و می رفت تا نتیجه را بهش بگند.
مراسم عقد هم که روش خودش را داشت با عروسی که شاید بعدها یه مطلب را درموردش نوشتم. اگه همه چی به خوبی و خوشی پیش می رفت قرارها گذاشته می شد قدیما بیشتر عقد و عروسی را با هم می گرفتند و شاید دختر پسر جز یه دیدار ابتدایی درحضور خانواده تا شب عروسی هیچ ارتباط و دیداری نداشتند.
گاهی افراد چند ماهی عقد بودند و بعد عروسی می کردند. توی دوران نامزدی و عقد هم بسته به بضاعت خانواده داماد از محصولات باغی و کشاورزی و سایر اقلام اهدائیاتی برا خانواده عروس می بردند که بهش "خدمتانه" می گفتند که الان کمتر کسی ازین اصطلاح خبر داره. در عوض تنها جایی که عروس می تونست کاری برا خانواده دوماد بکنه یا لب جوی آب موقع شستن لباسها بود یا توی حمام عمومی به اصطلاح "مالیدن گُرده" مادر شوهر یا خواهر شوهرها.
عروسی هم که رسوم خودش را داشت. و اما بعد از عروسی معمولاً عروس دوماد تا دو هفته روشون نمی شد در انظار عمومی ظاهر بشند و تو "حنجیله" یا همون حجله زندونی بودند. اگه عروس خیلی دلش برا خانواده ش تنگ می شد گاهی از راه پشت بوم که اغلب به هم راه داشت ، البته اگه خونه ش نزدیک خونه باباش بود می رفت و یه سر مادر پدرشا می دید. اولای کار عروس دوماد سَرِ پدر مادرشون بودند یعنی خرج و خوراک شون با اونا بود. با هم کار می کردند و با هم می خوردند فقط یه اطاق جداگونه داشتند.
سوا شدن از پدر شوهر مادر شوهر هم به این آسونیا نبود. اغلب یا جرات نمی کردند حرف از سوا شدن بزنند یا رو و روای این کار را نداشتند و گاهی کسی را واسطه می کردند تا به والدین بگه و اجازه سوا شدن بگیرند. شاید این مسئله الان خیلی مسخره باشه و الان موضوعیت نداشته باشه ولی زمانی یه معضل برا تازه عروس دومادا بود و گاهی سالها با خانواده پدر شوهر زندگی می کردند و جرات اینکه حرف از سوا شدن بزنند نداشتند. یه دلیلش هم این بود که وسایلی که به عنوان جهیزیه به دختر می دادن چون در حد یه لباس و مختصری لحاف تشک بود،به اونا اجازه استقلال از خونواده را نمی داد. مثلا یه سماور قوری نداشتند که اولین روز جدایی! باهاش چای درست کنند. بقیه لوازم هم که جای خودش را داشت....
منبع:
خاطرات یک حسن آبادی