خاطراتی از ابوالفضل صادقی حسن آبادی: روی یک پل شناور به ابعاد یک متر در یک متر ونیم دراز کشیده بودم، خون ازناحیه سر ودستم بر اثر ترکش جاری بود و پل شناور با سرعتی زیاد چون قایقی بی ناخدا در طول اروند به طرف خلیج فارس در حرکت بود. اگر دست یا پایم را حرکت می دادم از ساحل غربی اروند به من شلیک می شد که ناگهان درجریان آب تغییراتی حاصل شد و قایق مسیرش به سمت عرض اروند تغییر کرد و در ساحل دشمن روی گل ولای آرام گرفت. بیست متری از ساحل غربی اروند گل ولای، باتلاقی و پوشیده از نی بود. زیر نیزارها مخفی شدم حالا من بودم بایک دست و سر زخمی و بدون غذا، اسلحه، کفش و فقط با یک شلوار ویک زیر پوش پراز خون و فاصله ای بیست متری با نیروهای عراقی که در ساحل در حال گشت زنی بودند. روز اول را بی حرکت در ساحل با تلاقی و زیر نیزارها با ذکر و دعا به ویژه این آیه سوره مبارکه یس ?وجعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون? گذراندم. دلم گرفته بود چون تنهایی، تاریکی، صدای حشرات و نیش زدنشان، صدای حیوانات و شبی که باید روی پل شناور می خوابیدم آرامش را از من گرفته بود. چند لحظه ای چشمانم را روی هم گذاشتم یاد جریان سخت عملیات و شهادت دوستانم از جلوی چشمانم همچون فیلم سینمایی می گذشت. دوستانم همگی شهید شده بودند ومن تنها بازمانده از یک گردان بودم. در این لحظه صدای پای گشت های عراقی بیشتر و بیشتر می شد تا اینکه دیدم آن ها با چراغ قوه زیر نیزارها را می بینند کم کم صدای نفس هایشان را هم حس کردم از کنار من رد شدند بدون اینکه مرا ببینند در دل آیاتی از سوره یس را می خواندم لحظه ها بسیار با سختی می گذشت. شاید باور نکنید آن ها رفتند و من شب را تا صبح بیدار ماندم تا خورشید کم کم از ساحل شرقی اروند پیداشد وگویی انرژی گرفتم . روز دوم شروع به راهپیمایی در ساحل با تلاقی کردم، چون آخر فروردین بود ناگهان چشمم به شاخه های پر ازشکوفه یک نخل خرما افتاد که روی باتلاق سایه انداخته بود با احتیاط خودم را به آنجا رساندم وشروع به خوردن شکوفه های خرما کردم. و حالا تشنگی به سراغ آمدم و هیچ آبی بجز آب گل آلود اروند برای خوردن نبود که با اکراه چند مشت از آن را نوشیدم. فکر سوار شدن به قایق و آمدن به ساحل شرقی (ایران) به سرم زد اما باید با یک نقشه حساب شده دل به رودخانه می زدم. در روشنایی روز که هرگز امکان نداشت چون به محض بیرون آمدن از باتلاق از طرف عراقی ها به من شلیک می شد و شب ها هم از دو طرف یعنی ایران و عراق منور روی اروند می انداختند و سطح رودخانه را روشن نگه می داشتند. سرعت 60کیلومتری آب رودخانه اروند را هم در هنگام مد باید محاسبه می کردم و موانع زیاد دیگری را که سد راه بودند تا بتوان یک نقشه عملیاتی برای بازگشت به ساحل شرقی آماده کرد. این که «ابوالفضل صادقی» رزمنده اصفهانی لشگر امام حسین (ع) تنها بازمانده گردان یا زهرا(س) 44روز چگونه در ساحل باتلاقی اروند با سختی های فراوان و در فاصله کمی از دشمن ایام خود را گذراند و شب چهل چهارم با چه نقشه ای خود را به سوی ساحل شرقی اروند رساند نیاز به یک فیلم مستند و یا یک رمان دارد. جای افسوس است که پس از سال ها از پایان جنگ هنوز هیچ فیلم ساز یا مستندسازی سراغ او نرفته است تا این خاطره منحصر بفرد او در تاریخ دفاع مقدس را جاودانه کند. داستانی که اگر کسی آن را می شنود به یاد فیلم های سینمایی می افتد که افرادی در یک جزیره گیر می کنند با این تفاوت که داستان رابینسون کروز خیالی اما داستان ابوالفضل صادقی واقعی است، واقعیتی از هشت سال جنگ تحمیلی و گوشه ای از رشادت ها و ایثارگری های رزمندگان اسلام.راستی آیا بین قهرمانانی مانند ابوالفضل صادقی با قهرمانان مسابقات ورزشی بویژه فوتبال تفاوتی هست که آنان قراردادهای میلیاردی می گیرند و ... هنگام ترک آن جا به ابوالفضل که هنوز ترکش های جنگ در بدنش است می گویم چه خواسته ای داری و بعد از مدتی سکوت می گوید: انگار کسی حواسش به من نیست!
منبع: خبر گزاری جمهوری اسلامی ایرنا