به سراغ من اگرمی آیی،، تند و با کارت بیا،،که مبادا احدی بردارد ، اشتباهی سبد کالایت!!
"صدای پای خواب"(1)
سبد کالایم !!؟
مرغهایش بدنیست.............
توکه پایی رفتم ، مشتی ازخرده برج ، شانه تخمی از مرغ، و دوبطری روغن ،
و پنیری ...........
دوستانم بهتر ؛؛ ازهمه میدانند ، قیمت این کا لا جملگی هشتاد است !!
و ملالی بجز از ، آرزوی این اقلام ،
در سبد کالایی ، که دراین نزدیکیست........
سبد کلایم !!؟
پیشه ام بیکاریست ، جیبهایم اکنون پرشده ازخالی"
گاه گاهی ، می روم عابر بانک ، تابگیرم پولی ؛
تاروم جانب آن میوه فروش ، دل من چون طالبی آب شده ؛
چه خیاری......چه خیاری ......میدانم !! ، وخوب میدانم که گران است ولی"
سالاد سفره ی ما ، مدتی بی گوجه است .
تازه ، از من پرسید : جعبه ای میخواهی؟
من از او پرسیدم :آب خوردن داری؟
من کدو راگرمی میگیرم.
سبد کالایم !؟
سبد ، شاید برسد !!؟
به کسانی که در لیست باشند ،
سبد شاید ، به زنی حامله ، در سنِّ نود سال رِسد
سبدش وقتی برد ، خبرش را چت کرد .
سایت هم می ساخت ،
خط روندی، هم داشت .
ما که در لیست نبودیم ؛ ولی!!
صبر مابیشتر از ، قیمت ، یک لپ تاپ است!
هر که میخواهی باش !
سَبَدت مرحله یِ......................... "شاید بعد"
×دانلود"ارزانی همچنان فیلتر بود×
سبدی باید ساخت !!!
من َصفی رادیدم ، به دَرازای قطار !
و قطاری ، که پر از کالا بود ، و چه پنچر میر فت .
پیرمردی دیدم بابت نرخ قبوض ،
باهمه یارانه مبلغی راکم داشت.
اشتری دیدم بارش ، سبدِ خالیِ ، ِازاین اقلام
ساحلی رادیدم عکس قبرستان داشت ، ونهنگی که به کا لا ، شَک برد .
ساطورِ ، قصّابی به سَبد خونی بود .
من کلاغی دیدم به مَترسک سبدی از ، "اس......." داد .
پسری در دستش سَبدی لَمسی بود ، وَ به آن گفت : ز ُمخت ،
حیف ! از این همه شارژ ، اعتباری شد ، عشق.
لاکپشتی می برد ، سبدی از سرعت ! ( اینترنت@@@)
کارِ گر، رادیدم چاشت را میفهمید ، و سبد را که به حسرت می برد ..........
بَد نگوییم به صندوق ، اگرچک داریم ،
وَ نخواهیم ، که ضامن باشیم.
وَ نَخوابیم در آن خواب ، که کالایی نیست .
وَ بخواهیم ، که کودک بنویسد کالا ،
......وَ دهد گَه گاهی ، بلو تو ثی به لولو .
وَ نَپرسیم چرا ؟ سیزده بدر ، طوفانی است.
من نمی دانم که چرا میگویند : سهم توشامل این مرحله نیست !؟ و یکی برد سه تا
وَ چرا ؟ درسبد هیچ کَسی تُنبَک نیست .
زندگی ، قصه ی سرگرمیِ ماست ! در صُفوفی بسیار ..............................
زندگی ، شستن یخ درآب است .
زندگی ، گفتن (نَه) در وسط خطبه ی عقد .
زندگی ، فکر لذیذی است، که مهمان دارد .
ساده باشیم چو آب ، زیر کوهی از کاه .
خواهشِ پیرِ زنی باسبدِ فکر و خیال ، که به من گفت : بیار ؟
حمله ی تیرچه بلوک ؛ به دِلِ کاهگل و خِشت .
حمله ی چشمک خورشید ؛ به آدم برفی.
سَر بالین مریضی نومید ، سبدی دیدم ، لبریزِ دوا ،
با هزاران مدرک ، پشت دروازه ی کار.
شاعری بافته بود ، سبدی با نخِ چِرت ،
و چَرند ، از سبدش پیدابود .
چشمها را باید بست و سبد را برداشت !!
اِ............ سبدِ من پَس کو ؟؟
1392/11/13