سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رسول خدا فرمود : «نزد خداوند، هیچ چیز دشمن تر از خانه ای که بر اثرطلاق ویران شود، نیست» . سپس امام صادق علیه السلام فرمود:«خداوند ـ عزّوجلّ ـ، به سبب دشمنی ای که با جدایی داشت، درباره طلاق تأکید ورزید و سخن را در آن باب، بارها بازگفت. [صفوان بن مهران ـ از امام صادق علیه السلام نقل می کند ـ]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
محمود صادقی ، حسن فاطمی (محمود) ، حسین شفیعی (مسیب) ، حسن صادقی (طاهر) ، ابوالحسن صادقی (علی) ، علی رضا صادقی (حسین) ، علی طباطبایی (محسن) ، نادر منصوری (علی) ، شهربانو فاطمی (مرتضی) ، حسن منصوری (تقی) ، حمید رضا طیبی ، علی صادقی (ابوالفضل) ، حسین جمشیدی (علی) ، مولود جهانگیری ، غلام حسین صادقی (محمد) ، محمد رضا ابراهیمی ، حسین مهروی ، عبدالجواد صادقی (حسین) ، علی صادقی (اسماعیل) ، غلام رضا فاطمی مجاهد ، علی صادقی (گنگی) ، الهی ، عیسی مسترحمی ، محمود صادقی (حسن) ، حسین علی شفیعی (علی) ، حسن صادقی (تراب) ، حسن قیصری (حسین) ، عباس علی صادقی (غلام حسین) ، رضا فاطمی (حسن خان) ، شهرداری حسن آباد جرقویه ، حمید رضا جمشیدی (نادر) ، جواد طباطبایی (محسن) ، غلام حسین منصوری ، مسعود صادقی (علی) ، هدایت الله مسترحمی ، محمود طباطبایی نژاد ، محمد صادقی (حسین) ، محمد علی قیصری (حسین) ، غلام حسین جمشیدی (محمد زینل) ، حمید فاطمی (حسن) ، حسن صادقی ، علی صادقی - اسماعیل ، علی جمشیدی (حسین) ، علی جمشیدی (محمد حسن) ، رضا فاطمی (مهدی) ، سعید فاطمی (عیسی) ، سید علی طباطبائی ، رحمت الله جمشیدی ، رسول صادقی (محمود) ، عباس سعادت (رضا) ، عباس صادقی ، عباس صادقی (حسین) ، ابراهیم جمشیدی ، ابراهیم شفیعی ، اشرف جمشیدی (محمدرضا) ، حسن صادقی (خدابخش) ، جواد صادقی ، جواد مفرد کهلان ، حسن صادقی (محمود) ، محمد شفیعی (اسماعیل) ، محمد رضا شفیعی ، مجید صادقی (رضا) ، مجید فاطمی (شجاع) ، محمود فاطمی (مرتضی) ، علی طباطیایی (محسن) ، علی فاطمی (شجاع) ، علی منصوری (محمد) ، غلام حسین جمشیدی ، علی ضیایی ، غلام رضا جمشیدی (حسن) ، غلام رضا شفیعی ، غلام رضا قیصری ، فاطمه فاطمی (رضا) ، مجمع فرهنگی اسلامی رشد اندیشه حسن آباد جرقویه ، مجمع فرهنگی اسلامی رشد اندیشه شهر حسن آباد ، محمود فاطمی (یدالله) ، مرتضی صادقی (محمد) ، مسعود صادقی ، محمد قیصری ، محمد طیبی ، محسن فاطمی (عبدالله) ، محمد پایدار ، محمد تقی منصوری ، محمد سعادت ، وبلاگ حسن آبادیها ، یحیی آزادی (محمد علی) ، مصطفی جمشیدی ، مصطفی فاطمی (اکبر) ، منبع : وبلاگ حسن آبادیها ، مهدی جمشیدی ، موسسه فرهنگی هنری قرآن وعترت ، موسسه فرهنگی هنری قرآن وعترت حسن آباد ، موسسه قرآن وعترت حسن آباد ، موسسه ی فرهنگی هنری قرآن وعترت حسن آباد ، حسن طاهر ، حسن صادقی (محمد) ، حسین منصوری (رضا) ، حسن قیصری (محمد) ، اشرف فاطمی (عیسی) ، اصغر طیبی ، اصغر فاطمی (حسین) ، اعظم فاطمی (رضا) ، ابوالفضل صادقی (علی محمد) ، احمد جمشیدی ، احمد سعادت (محمد) ، احمد شفیعی (محمد) ، احمد صادقی (رضا) ، ابوالحسن صادقی ، جواد فاطمی (محمود) ، باقر جعفرزاده ، پایگاه شهید رجائی ، پریسا قنبری ، شهرداری حسن آبادجرقویه ، طاهره فاطمی (محمد) ، داود صادقی ، دبیرستان شهید مطهری حسن آباد ، عبدالحمید شفیعی ، عباس علی منصوری ، عباسعلی قیصری ، عبد الحمید شفیعی ، علی صادقی (رضا) ، علی رضا طباطبایی (محسن) ، علی رضا محمدی کمال آبادی ، علی رضا منصوری (محمد رضا) ، علی شفیعی نیک آبادی ، علی شفیعی نیک آبادی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7742
بازدید دیروز :14235
کل بازدید :2929782
تعداد کل یاداشته ها : 1327
103/9/9
2:4 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
محمود صادقی[143]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
به سوی فردا قائم رایانه دارالقرآن الکریم آسمان شهر سلام وبلاگ گفتگو با زرتشتیان •°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°• حافظه برتر ایران وجهان *علیرضا محمدی کمال آباد موسسه فرهنگی قرآن و عترت هم اندیشی دینی سارا احمدی ashegh وبلاگ گروهیِ تَیسیر محقق دانشگاه ارمغان تنهایی افق سرباز حریم ولایت جیغ بنفش در ساعت 25 .:شاه تورنیوز:. ܓ✿ دنـیــــای مـــــــن Hunter حسن آبادی ها استخدامی ها تینا!!!! عرفان وادب وبلاگ شخصی مرتضی صادقی جامع ترین وبلاگ خبری هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه خاطرات یک حسن‏ آبادی آرایشگاه بانوان شهر حسن آباد گل آتیمیس موسسه خیریه امام حسن مجتبی(ع) شهرداری و شورای شهر حسن آباد طایفه آقاربیع کلبه آفتاب ثقلین دانشگاه پیام نور پاتوق بچه های شهرکی سکوت دل مجموعه فرهنگی اباصالح(ع) نماز دبیرستان شهید مطهری مجموعه فرهنگی صادق آل محمد(ص) خبری امروز سایت گفتگو با زرتشتیان سیان جرقویه کتابخانه حسن آباد گیاه پزشک جوان طلاب جوان حسن آباد شهر ورزنه گوناگون بازرگانی شفیعی سوله رهروان ولایت دوست خوب درمان تضمینی زانودرد صدای باز (خوانندگان ایرانی ) پر چم های سیاه شرق هیات چهارده معصوم حسن آبادیهای مقیم اصفه تجلی طاها پدیده معماری پاراگراف عاشقانه هیات حضرت علی اصغر حسن آباد(دوازده امام ) جایی برای خنده وشادی و تفریح فروشگاه اینترنتی خرید ساعت وب سایت دکتر کامران ونیره اخوان روستای اصفهانکلاته

زندگینامه سردار رشید اسلام
شهید سید جلال فاطمی

محمود صادقی (علی محمد) بهمن 1387
 شهید سید جلال فاطمی حسن آبادی فرزند سید حسن و جهان سلطان فاطمی مورخ 12/3/1337 در حسن آباد جرقویه و در خانواده ای از سادات جلیل القدر دیده به جهان گشود. برادران و خواهران او عبارتند از: سید محمد، سید رضا، شهربانو، فاطمه و صدیقه.
دوران زندگی او را می توان در جند بخش تقسیم کرد:

دهه اول (دوران فقر و تنگدستی)
هنوز شش سال از عمر سید جلال نگذشته بود (اواخر سال 1342شمسی) که پدر بزرگوارش مرحوم سید حسن خان دعوت حق را لبیک گفت و به دیار باقی شتافت. سید جلال با دنیایی از غم و اندوه، زندگی را با رنج و محنت ادامه داد. دو خواهر او شوهر کرده بودند و دو برادر بزرگتر مسئولیتی جدید در برابر خانواده پیدا کردند. برادر بزرگ ایشان جناب آقامحمد در این زمینه می گوید: هنگام درگذشت پدرمان، من شانزده سال داشتم، آقارضا ده سال، صدیقه دوازده سال و آقاجلال شش سال داشت. تمام بار زندگی به دوش بنده و آقارضا بود. از همان اوان، برای کار با آقارضا به تهران رفتیم تا بتوانیم لااقل جای خالی پدرمان را از جهت مادی تا حدی جبران کنیم. مدت چهار سال در تهران به دنبال کسب و کار بودیم تا اینکه برای گذراندن سربازی، وارد ارتش شدم. به منظور گذراندن دوره آموزشی به کازرون انتقال یافتم و پس از اتمام آموزش، مرا به مهاباد آذربایجان اعزام کردند. در شهرستان مهاباد بنده مامور اداره دارائی بودم. در آن زمان روزی شانزده ریال علاوه بر جیره ماهیانه به من می دادند. بنابراین می توانستم در ماه 45 تومان پس انداز داشته باشم. 45 تومان در سال 1346 ارزش زیاد داشت ولی همه را از طریق پست برای مادرم ارسال می کردم تا مبادا احساس دل تنگی کند. تا اینکه خدمت سربازی تمام شد.
سید جلال نیز باید کار می کرد تا بتواند در آینده برای مشکلات بعدی آماده باشد. آقاجلال از همان شش سالگی به جای اینکه با هم سن و سالان خود، راهی مدرسه شود، آماده مبارزه با مشکلات می شود و به قول خودش راهی کارگاه زیلوبافی حاج فرج حاج ایرج جمشیدی می شود. به علت سن کم، در ابتدا پودها را از منزل به دکان می برد. پس از حدود یک سال، کم کم او را به پشت دستگاه برای بالا و پایین کردن کمان می فرستند و این کار تا ده سالگی ادامه می یابد.

دهه دوم زندگی
در این دوره از نظر کار و کوشش تقریبا آبدیده شده بود و برادرش سیدمحمد مستقلا کارگاه زیلوبافی بر پا کرد و هر سه برادر با هم کار می کردند و خواهرش صدیقه بیگم نیز همانند دیگر مردم منطقه قالی می بافت و مادرش هم خیاطی می کرد. اینگونه دست به دست هم دادند تا بتوانند دست کم از جهت مادی نبود پدر را جبران کنند.
تا اینکه دوران اعزام به خدمت سریازی سید جلال فرا رسید. او به خاطر علاقه به مادر دنبال کفالت رفت ولی نتیجه ای نگرفت تا سرانجام برای فرار از خدمت به دستگاه طاغوت و نیز برای جدا نشدن از مادر، راهی به خاطرش رسید و بدین وسیله از خدمت به طاغوت شانه خالی کرد. او خود، این خاطره را برایم تعریف کرد. این خاطره در وبلاگ، قسمت شهدا موجود است.

پس از شروع تظاهرات و راهپیماییها علیه رژیم طاغوت، او در تهران در یکی از باغات کار می کرد. به محض شروع انقلاب، دست از کسب و کار کشید و همچنان با مردم در راهپیماییها شرکت می جست.
ذکر خاطره ای از زبان پدرم مرحوم حاج میرزا علی محمد صادقی، شدت علاقه شهید به امام خمینی را نشان می دهد: زمانی که امام می خواست از پاریس به ایران عزیمت کند، برف سنگین آمده بود. محمد حاج ابوالفضل در حسن آباد ماشین بنز باری داشت. چادری در قسمت بار ماشین کشیدیم تا چند نفری به تهران برای استقبال امام برویم. یکی از همراهان ما شهید سید جلال بود که در آن هوای سرد، ده پانزده نفری که در باربند ماشین بودیم، سر از پا نمی شناختیم تا به تهران رسیدیم.
در تهران دیگر شهید سید جلال را ندیدیم. تا اینکه یک شب رفتم منزل حسین مصطفی. معمولا در زمان برپایی انقلاب، خصوصا تهران و شهرری درب خانه ها تا پاسی از شب باز بود تا اگر نظامیان کسی را تعقیب کردند، بتواند پناهگاهی داشته باشد. تقریبا ساعت یک و دو نصف شب بود که ناگهان دیدیم آقا جلال خودش را با چکمه به داخل خانه انداخت. دستانش سوخته و لباسهایش مندرس و سیاه شده بود. از او سؤال کردیم: تا این وقت شب کجا بودی؟ جواب داد: در تظاهرات از بس لاستیک آتش زدیم به این وضع افتادم و در بین راه مأموران تعقیبم کردند تا اینکه خودم را به اینجا رساندم. روز دوازدهم بهمن ماه 1357 که امام به ایران آمد و عاشق به معشوق رسید.

دهه سوم دهه ای ناتمام
پیروزی انقلاب اسلامی، مصادف با آغاز دهه سوم زندگی این شهید عزیز بود. گذشت که آقا جلال فردی پر کار و زحمت کش بود. چون از همان اوایل زندگی سختیهای فراوان تحمل کرده بود. پیگیر کاری بود تا هم برای خودش منفعتی داشته باشد و هم برای مردم. او تصمیم گرفت در شمال شرقی حسن آباد چاهی را در زمینهای موات حفر کند و با کشاورزی، آنجا را احیا کند. دقیقا در خرداد ماه 1358 به اتفاق شهید اسماعیل شفیعی همسایه ی ایشان و بنده، صبح اول وقت بنده و شهید اسماعیل و او سه نفری سوار بر موتور ایژ او با کلنگ و وسایل حفر چاه به طرف زمینهای موات در شمال صحرای مزرعه تازه رفتیم. از موتور پیاده شدیم مقداری از راه را پیاده رفتیم تا محلی را برای کندن چاه انتخاب کرد. در اولین اقدام، دست به طرف آسمان بلند کرد و با خدای خود زمزمه کرد ولی ندانستم با خدای خود چه پیمانی بست. در هر حال کلنگ اول را با یاد و نام خداوند قادر به زمین زد و مشغول کندن چاه شد.
پس از چند روز، برخی او را یا تمسخر مذمت می کردند اما آقا جلال از کرده ی خود پشیمان نمی شد تا اینکه به اولین قطره آب رسید. آن روز را با شتاب بیشتر کار کرد. روز بعد با انگیزه بهتر با هم به طرف چاه رفتیم. بیشتر کارهای سنگین را خودش انجام می داد من و شهید اسماعیل گلها را بالا می آوردیم تا پایش را در آب گذاشت با خوشحالی از ته چاه گفت: حدود 70 سانتیمتر آب دارد. دلو را پایین دادیم تا آبها را بالا بکشیم تا بتوان به کندن چاه ادامه داد. تا ظهر آن روز کار کردیم ولی از بس آب زیاد بود نتوانستیم به درستی کار را پیش ببریم. سید جلال به بالای چاه آمد. گفت: باید استخراج آبها راهی را پیدا کرد تا بتوانیم تونلها را شروع کنیم. چند روز بعد موتور لیستری را با تجهیزات پمپ و لوله آماده کرد. یک هفته طول کشید تا همه چیز آماده بالا کشیدن آب به زمینها شد. موتور آب کشی که مهیا گردید نوبت کندن تونلها و مخزن دهی به چاه بود.
15روز طول کشید. با دلی خوش و سرشار از شادی به دنبال آماده کردن زمینها جهت کشت سال اول شود. یاد دارم جو را به عنوان اولین کشت انتخاب کرد تا زمینها برای سالهای بعد آماده تر باشد.
خلاصه، در خرداد سال 58 کار را شروع کرد و حدود آبان همان سال، کار به اتمام رسید. در این میان صدام جنایتکار در شهریور ماه حمله نظامی خود را به ایران آغاز کرد. یادم هست هر وقت نزد سید جلال می نشستم دلش به یاد جبهه و جنگ می تپید و می گفت: دیگر جای درنگ نیست و باید به ندای امام لبیک گفت ولی خیلی ها به او می گفتند: کار تو یعنی حفر چاه کم از جبهه نیست. تا اینکه تابستان سال 1359 یعنی وقت برداشت محصول فرا رسید. اتفاقا همان سال اول محصول خوبی را از زمینهای آباد شده، برداشت کرد. پس از او افراد دیگر نیز به این منطقه کویری آمدند و چاههایی را حفر کردند. خوشبختانه آن چاهها هنوز در آبادانی منطقه سهم فراوان دارند و سالانه محصولات مختلفی از قبیل گندم، جو، پنبه و ... از این منطقه برداشت می شود. در حال حاضر آن منطقه به «جلال آباد» شهرت یافته است. بله، جلال جلال آباد را آباد کرد و چه بجا به نام او شهرت یافت.
نوشته را کوتاه کنم. اواخر سال 1359بود که به اتفاق چندین نفر، از حسن آباد از جمله شهید اسماعیل شفیعی به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت. همرزمان او خاطرات زیادی از سید جلال دارند و همواره از او به عنوان یکی از سرداران سپاه اسلام یاد می کنند. عملیات موفقیت آمیز فتح المبین با رمز «یا زهرا» شروع شد. در آن عملیات فداکاریهای زیادی را از خود نشان داد. بنا به گفته ی همرزمان او، در این دو ماه هر شب به دنبال فرماندهان گشت و شناسایی می رفت و روز بعد برای ما تعریف می کرد. حتی می گفت: ما تا پشت خاکریز بعثی ها هم نفوذ کردیم و شناسایی کامل را انجام دادیم. وقتی عملیات صورت گرفت، همه گفته های آقا جلال را مطابق با واقع دیدیم. عملیات فتح المبین با پیروزی رزمندگان اسلام به پایان رسید و راهی حسن آباد گشت.
به یاد دارم وقتی در عملیات بستان، چزابه مجروح شدم بعد از اینکه سری به مادرش زد، سراسیمه به منزل ما جهت عیادت آمد و یادم هست سه چهار دقیقه ای بنده را در آغوش داشت و گریه می کرد. جالب آنکه به محض بازگشت از جبهه، لباس رزم را از تن در می آورد و همان لباس کشاورزی را می پوشید و به ادامه کار خویش می پرداخت. به قول معروف، یک دقیقه بیکار نبود و دائم در زحمت و کار و تلاش بود.
سال 1360 دوباره مشغول کشاورزی شد. نصف چاه را به آقای علی محمد غلام فروخت تا کمی بارش سبک تر باشد و بهتر بتواند از تجربیات او استفاده کند. با هم مشغول بودند؛ کشت و کار می کردند و دنیایی پر از کار و تلاش داشتند.
اینکه سال 1361 فرا رسید. اوایل سال بود. در عملیات رمضان شرکت کرد و برای مرخصی به حسن آباد آمد. هروقت مادرش به او می گفت: در جبهه چکار می کنی؟ در جواب ـ چون در شهرک دارخوئین بود ـ به او می گفت: من در شهر داروخانه هستم و جایم خوب است. محرم سال 1361 شروع شد. گویا به او الهام شده بود که دیگر بر نمی گردد. این بار خداحافظی اش طور دیگر بود و از همه حلالیت می طلبید. خود را آماده می کرد تا با اجداد طاهرینش همسفره شود. تا اینکه در سن 24سالگی، مورخ 24/8/1361 در عملیات محرم که با رمز «یا زینب» شروع شده بود، با خون خود دعوت حق را لبیک گفت و تا ابد ما را در غم خویش محزون ساخت. امید که شفاعت او شامل حال ما گردد.

گوشه هایی از سجایای اخلاقی شهید
رهبر فرزانه انقلاب حضرت آیت الله العظمی خامنه ای چه خوش فرمود: یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. بنده هم قطره ای از دریای بیکران صفات اخلاقی سید جلال را می خواهم به قلم آورم. هرچند نمی توان به اختصار گفت، بلکه باید در باره شهید کتابها نوشت تا گوشه ای از جان فشانیهای آنان را بیان نمود؛ چون شهید عاشق است و چه عشقی والاتر و بالاتر از عشق به خدای یگانه، عاشقی که جان و مال خود برای معشوق خویش فدا می کند. برای پایداری یاد آنها در دلها و آگاهی آیندگان از اینکه اینها چه کسانی بودند، دست به قلم شده و قطره ای از دریای بیکران بعد اخلاقی سیدی از سلاله رسول الله، شهید سید جلال را بیان می کنم.
از ویژگیهای این شیهد بزرگوار ساده زیستی، ساده پوشی و اخلاق نیکوی او بود. انسانی خوش مشرب، خوش برخورد، صبور و متواضع بود. با همه، از کودک و خردسال و جوان و پیر هم کلام می شد. به احدی با چشم حقارت نمی نگریست و کینه هیچ کس را به دل نداشت. اگر کسی از او درخواست انجام کاری را داشت، از جان و دل دنبال او می رفت و تا می توانست مشکلش را حل می کرد.
شریک او آقای علی محمد غلام می گفت: آقا جلال چون بازوان توانمندی داشت هروقت می خواست به فرض پمپی را به سر چاه مستقر کنند یا موتورهای آبکشی را جابجا کنند، سراغ او می آمدند و از فکر و بازوانش استفاده می کردند. من در این مدتی که با او بودم به هیچ کس نه نگفت. از دل و جان کار می کرد.
همرزمان او خصوصا آنهایی که در یکی دو ماه در رقابیه دشت عباس با هم بودند، می گویند: در این مدت احساس دلتنگی نداشتیم؛ چون تا چشممان به این سید بزرگوار می افتاد، مثل این بود که تازه به جبهه آمدیم. با نشاط بالا می آمد؛ می نشست؛ تعریف می کرد؛ شوخی می کرد و ما هم سراپا گوش بودیم.
یکی از همرزمان او می گوید: چون هرشب آقا جلال به گشت می رفت و در فکر خواب و استراحت نبود، فردای آن روز بچه ها را جمع می کرد و با لبخند دائمی اشت، کار دیشبش را با دستانی که بر اثر تماس با ماسه ها قبل پینه بسته بود، نقشه عملیات آینده را می کشید.
خلاصه آنکه همه سجایای یک انسان شایسته در او جمع بود به همین دلیل، همه فامیل گرفته تا دیگران او را دوست می داشتند. او در حالی این صفات را در خود جمع کرده بود که از سواد خواندن و نوشتن بهره نداشت. چه بسیارند کسانی که در تحصیلات، ادعاهای زیاد دارند اما از نظر سجایای اخلاقی، از امثال شهید سید جلال فاطمی فاصله زیاد دارند.

نامه شهید سید جلال فاطمی (حسن خان) یک ماه پیش از شهادت. نامه همان زمان نوشته شده اما به خط شهید نیست: 

 

وصیت نامه شهید سید جلال فاطمی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر سرور شهیدان حسین ابن علی(ع) که با ایثار جان خود به همه انسانها طریقه زندگی صحیح را به ما آموخت و با درود به رهبرکبیر انقلاب حضرت امام خمینی رهبر جهان اسلام که روز چون شیر می خروشد و شب چون جد بزرگوارش امام سجاد(ع) به دعا و نیایش پروردگار مشغول است این حامیان امام حسین(ع) که مانند سرورشان غریبانه جنگیدند و شهید شدند و سلام بر شهیدان انقلاب اسلامی ایران از آغاز تا کنون که نهال جمهوری اسلامی را آبیاری کرده اند و سلام بر برادران روحانی و طلاب مسئول و متعهد این پیام آوران عصرمان که مردم را از نقشه های شوم منافقان آگاه می کنند و سلام بر خانواده های شهدا و نابود باد مستکبرین و مشرکین و کفار و منافقین و شیطان بزرگ شرق و غرب بخصوص آمریکا.

این بنده ی حقیر وصایایی دارم که به ملت و به خانواده گرامی و ارجمند خود می نمایم اگر چه خود به این نکات آگاهید ولی به عنوان تذکر می گویم اول خدا را به تقوا و پرهیزگاری دعوت می کنم بدانید که سعادت در اطاعت از قرآن است و هر که دنبال کتاب آسمانی خدا باشد و به آن عمل کند به سعادت واقعی خواهد رسید این قرآنی که تا بحال خونها برایش ریخته شده و ما وظیفه داریم در مقابل خون شهدا از این قرآن حراست نماییم و آن را در جامعه پیاده کنیم و خدای ناکرده اگر غیر از این عمل کنیم به ذلت و بدبختی در دو دنیا می افتیم. دوم اینکه امام خمینی را<**ادامه مطلب...**> در زندگی خود سرمشق قرار دهید و هر چه امام گفت قبول کنید و بدان عمل کنید چه در مسائل عبادت و معنویات و چه در مسائل سیاسی و اجتماعی مبادا امام را تنها گذارید و پی مسائل مادی خویش بروید که خشم خداوند بر شما مستولی خواهد شد و بدانید دشمن امروز قصد دارد امام و روحانیت را از صحنه کنار بزند و آگاه باشید و هیچ وقت از امام و روحانیت جدا نشوید و همواره پشتیبان امام و روحانیت باشید.

ای خدا ما را برآن دار که رضای تو در آن است سپاس خداوند یکتا را که به ما توفیق این را داده است که امروز اسلام را حمایت کنیم و ما را جزو جهاد گرانش قرار داده و امیدوارم که بتوانیم تا آخرین لحظه زندگی از اسلام و قرآن کریم دفاع کنم.

ای ملت، امروز روز فداکاری و ایثار در راه دین رسول ا... است و هر کس در این امر کوتاهی کند خیانت به اسلام و مسلمین کرده است و این گناهی است نابخشودنی، من به سرزمینی آمده ام که هر وجب آن را برایش شهید داده ایم و با خون خود از کیان اسلام دفاع کرده اند، انشاء ا... بتوانیم راه این شهدا را ادامه دهیم.

ای خانواده ی عزیز بدانید که جماعات در اسلام خیلی مهم و تاکید شده مخصوصاً در این زمان که به وحدت و اطلاع داشتن از مسائل سیاسی و اجتماعی و اسلامی است.

بروید در نماز جمعه و مساجد که به قول امام امت یک تکالیف شرعی است و همینطور جلسات و راز و نیاز و دعاها را فراموش نکنید و مرتب در این جلسات شرکت کنید. تا از وسوسه ها به دور باشید و همیشه به یاد خدا باشید امیدوارم که در زندگی خویش در راه قرآن و اسلام قدم بردارید و دیگر اینکه چون عاشورا فرا رسیده است و یاران حسین زمان خمینی بت شکن هستند که اینچنین در راه رسیدن به یگانه معشوق خویش و برای یافتن رضای پروردگار و نجات دین اسلام و مکتب قرآن مشتاقانه و آگاهانه بر خصم زبون هجوم برده و در دل تاریکی شب بر خصم حمله می برند و از مادر و برادرهایم و فامیل هایم می خواهم که اگر من شهید شدم لباس سپاه نپوشند و در عزاداری و سوگواریم گریه نکنند چون دشمن خوشحال می شود و چون شب دامادی من است و خوب می دانید قلب و روحم همیشه معبودی بود که از همه کس به او نزدیکترم و این آرزوی من بود و می خواهم شیرینی و نقل و میوه بدهید و افتخار بکنید که برپا اسلام و جهاد رفتم که در حقیقت نائب الزمان می باشد که همان خمینی عزیز است و از تمام مردم ده و کسانی که مرا می شناسند امیدوارم که اگر از من بدی دیدند و پشت سر آنها غیبت کردم مرا حلال کنند و دیگر اینکه یکی از فامیلها برود جبهه و جای مرا بگیرد چون ما می خواهیم همیشه یکی در جبهه داشته باشیم و دعا به امام را فراموش نکنید و امام را همواره در دعاهای خود دعا کنید و در آخر اکنون که در راه تو قدم بر میدارم از تو میخواهم که مرا بر هوی و هوس که همانا مبارزه با نفس محسوب می شود مسلط گردانی و از خدا می خواهم که توفیق شهادت در راه خودش را نصیبم گرداند اگر چه لیاقت آن را ندارم و جوانان عزیز موقعیت ما مانند موقعیت حسین ابن علی(ع) است و اسلام به خون احتیاج دارد و قربانی می طلبد و من هم به پیروی از حسین زمان خون می دهم تا اسلام پیروز بماند.

برادران حسین، زمانی حسین است که در برابر یزید قد علم کند و با خون خود یزید را بکوبد و موقعی انسان می توانند دعای حسین گونه کند که با یزیدیان بجنگد و یا تنش در زیر تانکها له گردد باری این بنده ی حقیر به فرمان حق گردن نهاده و پای در چکمه کرده و خود را در معرکه و در مصاف با دشمنان می دانم و تنها یک تقاضا دارم و اینکه تا می توانید به مادرم خدمت بکنید که زیاد زحمتها برای من کشیده و او را ناراحت نکنید و امیدوارم مرا ببخشید و حلالم کنید و دعای همیشگی را فراموش نکنید. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار زنده و جاوید باد یاد شهیدان ما. والسلام