شعرطنزِ حمله ی سگ تور به چندتن ازاهالی
حی علی الفرار
یکی توره ای دیدبس بی حیای
که میزد به کوچه قدم بی صدای
نه درشب ولیکن به هنگام روز
چنین جراتی داشت اما هنوز!
به خودگفت ترسی ندارم به دل
من از سایه ام، تا که باشم خجل
چنان پَرسه میزد میانِ محل
که گویی شده مشکلش تازه حل
ولی دید ناگه که در بین راه
به بازی بُود کودکی بی گناه
کمین کردو دل رابه دریاسپرد
درآن لحظه حمله غنیمت شمرد
شنیدم زراوی به طرزی شگفت
که یک پای کودک به دندان گرفت
دراین بودسگ تورشوریده رنگ
که شخصی درآمدچماقی به چنگ
چو کوبید برفرقش از فرطِ درد
نه زن میشنا سد دگر او نه مرد
به هرکس که آن تورچی میرسید
سرا پای او بی گمان می درید
یکی زخمی و دست اوشدکبود
یکی شد هراسان درآنجا که بود
یکی برده انگشت حیرت به لب
یکی میگزد لب نشان ازغضب
یکی میکشدطفل خودرابه دوش
یکی مدتی مانده در زیر دوش
گروهی بُوَن ناظر از راه دور
ندارند کاری به این کارِ زور
یکی نعره میزد که مردم فرار
یکی رفته ازترس نوک ِچنار
خلاصه که این قصه بالا گرفت
یکی زان میان چند امضا گرفت
به بهداشت وشهدار از بیش وکم
زدن زنگ ، بهرِه چنین متهم
چو تحقیق کردند بسیار زود
که آن جانور از خوشی هار بود
ولی بعد آن وحشت و قیل وقال
سگی را زدن تیر جای شغال
سگ زرد بیچاره چون تیرخورد
همه لاشه را توره چی سیرخورد
درآن شهر، ملت درآرامِش اند
که ازخشمِ توره ! در آسا یِش اند
25|5|94
توره : شغال