در مدح دستجردوک
ابوالحسن صادقی (علی حسن علی) متخلص به «کویر»
5/5/1380
تصاویر: حسن صادقی (طاهر)
خوشا دستجردوک و آن قیل و قالش
خوشا آن شارع پر پیچ و تابش
هرآن کس کشت در این دستجردوک
برد صد بهره از عمر درازش
سلامی می کنم آرام و خسته
به کوچه کوچه و آن ساکنانش
بگشتم گرد عالم را سراسر
زتنگی من ندیدم کوچه هایش
سفر باید کنی در آن محلات
ببینی رنگ اخلاص و صفایش
از آن بازارچه و آن گاره برده
به ذهن مردم است آن خاطراتش
از آن هفتسنگ و آن بازیّ گرگی
زبالا خانه ی آن خانه هایش
به صحرای قشنگ و میوه هایش
بهاران کرده هر کس را خمارش
به عالم کس ندیده در بهاران
همی عنّاب و توت و پسته هایش
زقدمت را کسی یادش نباشد
حسینیه و مسجد، قلعه هایش
اگر یک دم روی وقت محرم
ببینی آن عزای بی ریایش
عزادراران همه در شور و شینند
قدم گر می نهی ماتم سرایش
قدیمی، سنتی بینی مراسم
از آن نخل و علَم، هم دوره هایش
سلامی دارم اینجا من به روحِ
هم آن مداح و هم آن ذاکرانش
به آن مردان نیک و با صداقت
به آن عارف و هم آن عالمانش
که آن عارف ابوالمحسن بکرده
طلسم آنجا زهر درد و بلایش
یکی کانون قرآن شد در آنجا
که با عترت مزّین گشته نامش
مراسم ها و جشن هایش چه زیباست
همه در نیمه شعبان انتظارش
هنرمندان آن اهل کویرند
کویری پر زگل از بوستانش
جوان ها! قدر دستجردوک بدانید
که شاد از معرفت نوشی زجامش
چه کردند؟ جان نثار راه اسلام
از آنجا جانباز و هم آن شاهدانش
چرا زودی کنی هجرت از آنجا
به شهرک، اصفهان، دور از صفایش
ولی بهتر زدستجردوک نباشد
اگر گردی همه عالم کُراتش
هرآنکس دستجردوک گشته ساکن
یقین دارم به دوزخ نیست جایش
برای اینکه در این شهر کوچک
بیاد او بوند هر خاص و عامش
که گر آری جواهرهای عالم
همی ندهم یکی از خشت هایش
امید است سربلند باشی به هر کار
که در فوتبال هستی قهرمانش
ولی شعر حقیر آمد به پایان
ندارم تاب هر اوصاف پاکش
که بشکستم قلم، این پاره دفتر
که نتوانم نویسم من صفاتش
زتاریخی که احوالش نوشتم
هزار و سیصد و هشتاد سالش
خداوندا « کویر» با صفایش
رها کن از غم و درد و جفایش
همراه: 09139057193