از زبان یک بانو
در پی آنچه تحت عنوان «ازدواج بیوه زنان، معضل فرهنگی دیگر» در این وبلاگ آمد، خانمی برایمان نوشته ای ارسال کرده، که توجه شما را به آن جلب می کنیم:
خیلی جالب بود که من با این مطلب مواجه شدم . مثلا دین ما به ما یاد داده که نسبت به مسایل یکدیگر بی تفاوت نباشیم. اما ما در مقابل طبیعی ترین حق مسلّم یک انسان نه تنها مسئول نیستیم بلکه از آن، چنان معضل اجتماعی می سازیم که سالها گریبان همه را می گیرد.
من که با شما صحبت می کنم یک زن هستم با توانایی های بالا و در شهر بزرگی مثل تهران زندگی می کنم. در سال 86 همسرم را از دست دادم و با دو تا بچه زندگی می کنم. کارمندم و امکان مالی نیز دارم. نویسنده هستم و شعر هم می گویم خانواده خوب و دوستان خوبی نیز دارم اما من یک زنم و دوست دارم زن باشم نمی خواهم مثل یک مرد زندگی کنم. دلم می خواهد خانه داشته باشم؛ غذا بپزم بچه هایم را نگهداری کنم و مهمتر از همه اینکه مونسی برای تنهایی هایم داشته باشم؛ کسی که مال من و متعلق به من باشد. من حریم زندگی ام را حفظ می کنم و عاشقانه شوهرم را دوست داشتم و جای او در همان قسمت از قلبم که باید باشد هست اما از همه مهمتر اینکه من هم یک انسانم مثل همه. من هم احساس دارم و ... و همه اینها را طبیعی و حق مسلم خودم می دانم.
چرا بچه های من از کودکی باید بدون طعم پدر بزرگ شوند یا اینکه خودم سر در گریبان باشم؟ چرا نمی توانیم دست به دست هم بچه هایی را پرورش دهیم تا این مسایل، فردا آنها را عقده ای بار نیاورد؟ چرا نباید در کنار کسانی دیگر باشیم که رنج دوری عزیزانشان آنها را اذیت می کند؟ می توانیم در کنار هم و با یاد عزیزانمان ترمیم کنیم رنجها را که اگر غیر این باشد دم از مسلمان زدنمان بی خود خواهد بود.
یعنی کاسه داغ تر از آش شدیم؟؟ دینمان از اماممان که تا چهلم همسرش ازدواج می کند، محکمتر شده؟ ما کجای انسانیت کجای مسلمانی هستیم؟؟؟ خانم فاطمه زهرا و بعد از ایشان خانم ام البنین می شود مادر حضرت عباس. ما کدامیک را گناهکار می دانیم؟؟ همه چیز در زندگی های ما قاطی شده. بداد خودمان برسیم.
شاید الان نخواهم ازدواج کنم بخاطر اینکه تامین هستم اما جایی که به درونم آسیب برسد و احساس کنم بچه هایم آسیب می بینند حتما ازدواج می کنم و سنت دینم را حفظ می کنم. بیاییم فقط شعار ندهیم.