چاهی در خود زدن
چاه !
و به خویش اندر شدن
به جست و جوی خویش ،
آری
هم از اینجاست
فاجعه
کاغاز میشود
...
پس از عرض سلام و ادب؛ قصه وبلاگ نویسی من از پنج شنبه گذشته شروع شد که رفته بودم اداره آموزش و پرورش حسن آباد به قصد دیدار دوستان نه چندان قدیمم در زمان سربازی که آقا محمود صادقی (محمود حاج میرزا ) را زیارت کردم و گفتم وبلاگ شما را چند بار دیدم؛ زیبا بود ، تشکر کردم که حسن آباد ما نیز در دنیای مجازی جایی پیدا کرده است . ایشان که همیشه لطفشان شامل حال بنده بود نام کاربری دادند و خواستند که خود ، مطلب وارد کنم و از آنجا که قبلاً نیز از من خواسته بودند چند قطعه از اشعار مرحوم پدرم ( حسن صادقی حسن آبادی معروف به حسن میرزا حسین ) را در اختیار ایشان بگذارم ولی آن را به باده ی فراموشی سپرده بودم ، این بار بدور از ادب دیدم که خواسته ایشان را اجابت نکنم. اینگونه شد که ما هم به جمع دوستان نویسنده ی این وبلاگ پیوستیم، باشد که دوستان ما را بپذیرند و یاریمان کنند.
و اما این وبلاگ ... این وبلاگ را دوست دارم چون وجود سرگردانم را به دیروز زودگذشتم پیوند می زند ، ظاهرش ساده و به دور از زرق و برق دنیای امروز است . جایی که بدون حضور فیزیکی حس و هوای حسن آباد را به من می دهد و من... و من این حس را دوست دارم.
شعر آقای دکتر صادقی را که می خواندم به یاد حسن آباد قدیم ( قبل از عریض شدن کوچه های پر خاطره و تبدیل به خیابانهای بی روح امروزی ) افتادم ، البته من آن موقع نوجوانی بیش نبودم . ولی خیلی از این نشانی ها که در شعر مذکور آمده است را به یاد دارم . راستی شما چند تا از این نشانه هایی که آقای دکتر گفتند را به خاطر دارید؟ براستی آیا همه ما تصور حالمان از حسن آباد با واقعیت فیزیکی و زمان بچگی مان تفاوت فاحش ندارد ؟ آیا فکر کرده ایم که هر روز اندازه این تصویر کوچک و کوچکتر می شود ؟ براستی چرا؟ ... نمی دانم شاید اگر حسن آباد قدیم می توانست سوار ماشین زمان شود و به تاریخ امروز سفر کند و در این وبلاگ یادداشت بگذارد خواهد نوشت:
بودیم
و کسی پاس نمی داشت که هستیم
باشد که نباشیم و
بدانند که بودیم
تا درودی دیگر بدرود