کلامی شیرین و عسلی تَحل
عبدالجواد صادقی
چِشا، مون، گِر اِسیری چُفتُ بَندو بور اَمشِو رو خُوُم قَلبُم، واجَندو
اُتاکُت، چَلَّه فَصلی گُل کِرووَه نِظَر کی، اَز دِلُم جِشتی، بِرَندو
کَلامُت، دل تِشووَه، مِثلی اَلماس نِصیحَت گو، دِلی مون، لَنگی پَندو
بِرِسنَه بو خَاشُت، بَر جُنی اُشکَه کُویَه اِی گُل، دِلی مون دَردُمَندو
چِشی دِل کورا بی اَنگار، خدایا کُمَک کی، گُو رِگی روحُم نَبَندو
دِلُم، بو لِچ تووَه، وِسکَه بِمُندی دُعا کی، از گِنا قَلبُم، نَگَندو
مِزاجُم تَحلَابی، اَز قوتی مَسموم غَذا دیگُت شَفاوُ، مِثلی قَندو
نِمازُم مَرتَه، روجِم وِیشِگی یُو شَالا اَز کاری مون شِیطُن نَخَندو
بِه وَختی اِمتِحان، مون گَام کَلامُت هَمِش، خُو جُونُ و دِل باجُن پَسَندو
عَسَل، وینیمَه دُنیا، چِش دِوَرنَه تا وینیم، دُندِه ها، اَطرافی کَندو
8/9/1388
کلام شیرین و عسل تلخ
چشم های من اگر اسیر قفل و بند (گناه) است/ امشب به خوابم بیا تا قلبم جانی دوباره یابد
نگاهت، زمستان را فصل گل (بهار) می کند/ نظری کن، تا زشتی از دلم جدا شود
کلامت مثل الماس، دل را می تراشد/ (ای) نصیحت گو دل من منتظر پند است
بوی خوبت را بر جان خشکیده برسان/ ای گل بیرون آی، که دل من دردمند است
گویی چشم دل کور شده است ای خدا/ کمک کن، که رگ روحم بسته نشود
دلم بس که مانده است بوی لجن می دهد/ دعا کن که از گناه، قلبم فاسد نشود
از غذای مسموم مزاجم تلخ شده است/ غذای دیگ تو شفاست، مثل قند است
نمازم مُرده است و روزه ام فقط گرسنگی است/ ای کاش شیطان از کار من خوشحال نشود
من می خواستم که در وقت امتحان/ کلامت را با جان و دل قبول کنم
دنیا را چون عسل می بینیم، چشم را عوض کن/ تا زنبورهای اطراف کندو را (با چشم بینا) ببینیم
عبدالجواد صادقی حسن آبادی
همراه: 09139595448