فروغ امید
ابوالحسن صادقی
دلم جز عشق تو یاری ندارد
شده غمگین و غمخواری ندارد
بگشت از هجر تو بی تاب اما
بغیر از وصل تو کاری ندارد
بریده از همه بیگانه و خویش
بجز با تو سر یاری ندارد
کنون گشته در این دامت گرفتار
رهی جز ناله و زاری ندارد
دلم بر روی ای غارتگر دل
وفا بنما که دلداری ندارد
اگر روشن نمایی این سرایش
«کویر» دیگر شب تاری ندارد
15/11/1385 شمسی