جناب سرهنگ سید سعید فاطمی ـ از خلبانان هوانیروز ـ در تمام جنگ تحمیلی عراق بر ضد ایران، نقشی مهم ایفا کرد و یکی از افتخارآفرینان حسن آباد به شمار می رود. به منظور آشنایی با ایشان مصاحبه ای با وی ترتیب دادیم. ضمن تشکر از ایشان، شما را به مطالعهی این گفتگو دعوت می کنیم.
امید که در آینده نیز ایشان خاطراتی دیگر از دوران دفاع مقدس در اختیارمان قرار دهند.
ـ لطفا در ابتدا به اجمال خود را معرفی کنید.
نامم در شناسنامه «عبدالسعید فاطمی حسن آبادی» است. پدرم مرحوم سید عیسی ـ برادر مرحوم حاج آقامصطفی از سرشناسان حسن آباد ـ حدود سال 1322 از حسن آباد به تهران مهاجرت کرد. من در سال 1334 در تهران به دنیا آمدم و در سال 1354 برای طی دوره افسری خلبانی به استخدام هوانیروز درآمدم و در سال 1357 با درجه سُتوانی فارغ التحصیل خلبانی شدم و هم اکنون سرهنگ بازنشسته هوانیروز و در شهر جدید بهارستان ساکن می باشم.
ـ چند فرزند دارید و چه می کنند؟
دو دختر دارم که هر دو پس از گذراندن دانشگاه مشغول کار در بخش خصوصی هستند.
ـ به جز خلبانی تخصص نظامی دیگر هم دارید؟
من از افسران دو رَسته ای هستم. رَسته ی اصلی ام خلبانی است و رسته ی فرعی ام توپخانه. دوره های دانشکده توپخانه صحرایی و توپخانه پدافند هوایی را در سالهای 66 و 67 و در سال 69 نیز دوره عالی هوانیروز را در دانشکده رسته ای هوانیروز گذراندم.
دورهی تاکتیک پرواز ـ سال 1356
ـ به اجمال توضیحی در مورد هوانیروز بفرمایید.
گاهی نیروی زمینی نیاز به فعالیتهای هوایی پیدا می کند. در ابتدا برای این فعالیتها به نیروی هوایی مراجعه می کرد و هماهنگی با آنها نیازمند نامه نگاری بود و وقت گیری و مشکلات خاص خود را داشت. در رژیم سابق به فکر افتادند که نیروی زمینی هم یگان هوایی متناسب با مأموریت های خودش را داشته باشد و لذا هوانیروز پایه گذاری شد. «هوانیروز» مخفف «هواپیمایی نیروی زمینی» است.
بنابراین ما از پرسنل نیروی زمینی بودیم نه نیروی هوایی.
ـ لطفا از مأموریتهای نظامی خود بگویید.
از زمان استخدامم تا پایان، یک ماه در میان به مأموریتهای نظامی و جنگی می رفتیم به این صورت که یک ماه در مناطق جنگ با عراق یا کردستان بودیم و یک ماه در پایگاه خدمت می کردیم. با پیروزی انقلاب، چابهار و ایرانشهر شلوغ شد و برای سرکوبی اشرار چند مأموریت در آنجا انجام دادم. بعد از آن قضیه ی گنبد پیش آمد که در آنجا نیز مأموریتهایی داشتم. بلافاصله پس از آرام شدن گنبد قضیه ی کردستان و شورش آن مناطق برای به دست آوردن خودمختاری به راه افتاد. سال 59 جنگ تحمیلی عراق هم اضافه شد و می بایست مأموریتهایی در آنجا هم داشته باشیم و این مأموریتها تا پایان جنگ ادامه داشت.
مراسم فارغ التحصیلی خلبانی ـ سال 1357
ـ در کدام عملیاتها حضور داشتید و سخت ترینشان کدام بود؟
در جنگ زیاد به مأموریت می رفتم اما بعضی از آن عملیات ها حساس تر و دارای دشواری بیشتری بود. شرکت در این عملیات ها را حضور ذهن دارم: فتح المبین، بیت المقدس، والفجر مقدماتی، والفجر 8 و 10، کربلای 4 و 5، شکست حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر.
سخت ترین مأموریتم در عملیات والفجر 8 برای گرفتن فاو بود. دومین هلیکوپتری بودم که در فاو نشستم. آن زمان 1500 متر عرض رودخانه ی اروند بود. وقتی زیر پا آب باشد امید به برگشتن خیلی کم می شود. والفجر ده هم که در خاک عراق و در منطقه شیلر انجام شد، دشوار بود.
یکی از مشکلات ما در جنگ این بود که گاهی پدافند خودی، ما را با دشمن اشتباه می گرفت و به طرفمان شلیک می کرد.
ـ چه عامل یا عواملی سبب این همه جانفشانیهای شما می شد؟
دفاع از تمامیت ارضی، حفظ استقلال، سربلندی کشورمان و دفاع از ناموس و امنیت کشور.
ـ در مدتی که خدمت می کردید، آیا تقدیرهای خاص از شما صورت گرفت؟ چرا؟
بله، به خاطر فعالیتهای بیش از حد و بعضی از پروازهای حساس و خطرناک مثل عملیات فاو بارها مورد تشویق و تقدیر قرار گرفتم.
ـ اگر خاطره ای از دوستان شهید دارید بفرمایید یا دست کم از آنها نام ببرید.
در طول جنگ دوستان زیادی را از دست داده ام که گاهی اوقات با دیدن عکس های قدیمی خاطره آنها برایم زنده می شود. به خصوص دوست و همدوره و همخانه دوران مجردی من «شهید علی بختیاری».
ـ از خاطرات دیگر بگویید.
وقتی به محلی جدید می رفتیم، شخصی که با منطقه آشنا بود به عنوان بلدچی سوار هلیکوپتر می شد تا خلبان را با آنجا آشنا کند. یک بار یکی از پرسنل یگانهای زمینی مستقر در منطقه که از زمین با منطقه آشنا بود همراهم شد، اما چون موقعیت و شرایط فضا فرق می کند، من را اشتباهی به طرف عراقی ها برد و یکباره از بالای سر عراقی ها سر در آوردیم. آنها همینکه ما را دیدند توپها را رها کرده پا به فرار گذاشتند و ما نیز با دیدن این صحنه باسرعت به طرف منطقه خودی برگشتیم و با بازگشت ما نیروهای عراقی جرأت پیدا کردند و پشت توپها نشستند و شروع به شلیک کردند.