مادر
وقتِ تنهائی ، در آن غربت ، تو بودی یاورم
جسم بی جانم ،ز جانت جان گرفت ای مادرم
تا دو چشمم برگشودم وین سرای پر ز راز
چهره ات دیدم که می بیند مرا طفلک نواز
بر زمین تا پا نهادم ، در ورای هر قدم
قلب آرامت پریشان می شد از افتادنم
کودکی بودم پریشان حال از احوال جهان
هر چه می دیدم به چشمم بودم ازاصلش نهان
آشنا کردی مرا با عشق و ایمان و خدا
با شکیبائی پلیدی ها ز من کردی جدا
مرهمی جادو اثر ، سرشاری از مهر و صفا
چون دلم آزرده می شد بو د آغو شت شفا
گفت خاتم ، زیر پایت جنتی گسترده است
مردِ در معراج در دامان زن پرورده است
اندرین دریای مهرت قطره ای هستم عدم
روز مادر نیست نزدم هدیه ای پیش آورم
عبدالجواد صادقی
اردیبهشت 1388