در محبت امام زمان(عج)
حسین مهروی کمال آبادی
در مغازه پرده سرای پردیس حسن آباد جرقویه از روی دلتنگی لحظه ای با امام عصر(عج) نجوا کردم و این نجوا را به نظم کشیدم. امید که مفید افتد.
ای که چشمانت چراغ محفل تنهاییام
وی نگاه تو تسلای دل شیداییام
خواستم پیش تو گویم شرح شبهای فراق
با فراقت خو گرفتم مونس تنهاییام
از ازل با چشم شوخت دل قراری بسته بود
ترسمش بر هم زند آخردل سوداییام
تاب گیسو چنان بردام راهم ساختی
تاکه خویش سازی این دل هرجاییام
روزهارا میشمارم تا شبی از ره رسد
تا توباشی محفل آرای شب ظلمانیام
گر شوی مهمان شبی در محفلم ای ماه رو
گرد رخسارتو گردم ای مه نورانیام
در قدومت خانه دل را مهیا ساختم
سیل اشکم گر نگردد باعث ویرانیام
قصٌه عشق تو را پنهان همی دارم زخلق
گر نسازی فاش روزی این غم پنهانیام
با فراقت نازنینا ساختم تا سوختم
تا چو سازد با تو آخر بی سروسامانیام
مهروی خواهد که گلچین گلستانت شود
گل فروشا ، تا به کی از خود مرا میرانیام
15/1/1387