می رسد از ره، بهار مدرسه
سید علی طباطبایی
مهری دیگر از راه رسید و بوی خوش کلاس و درس و مدرسه تمام فضای اطراف را پر کرد. همین که نگاهی به اطرافت می اندازی صدای شروع کلاس و درس را می شنوی. صبح گاهان دانش آموزان را در رده های سنی مختلف با لباس های یکنواخت می بینی که چون جویبارهایی خود را به اقیانوس عظیم تعلیم و تعلم متصل می کنند و چه زیباست این لحظات به یاد ماندنی:
می رسد از ره بهار مدرسه
جویبار بر قرار مدرسه
یادم آمد روزگار مدرسه
لحظه های جانفزای مدرسه
آن نگاه آخرین مادرم
دست های مهربانش بر سرم
گام هایم کوچه ها را می شمرد
کوچه ها من را به مقصد می سپرد
روزهای ترس و وحشت از مدیر
این همه تعجیل و باز هم گشت دیر
لحظه های انس با کیف و کتاب
ای چراغ روشنی بر ما بتاب
یاد ایامی که تا پاسی زشب
می نوشتیم مشق ها با تاب و تب
زنگ تفریح و صدای همهمه
درس ها می شد به نحوی زمزمه
زیر آن خشکیده شاخی از چنار
دانه می کردیم ثلثی از انار
هم کلاسی هر کجا پیدا شود
لاجرم دل ها به او شیدا شود
یاد ایام دبستانی به خیر
بازی و برف زمستانی به خیر