گفتگوی امام حسین با جسم حضرت ابوالفضل(ع)
حسین مهروی
گفت با عباس میر لشکرم گفت ای سقای طفلان حرم
خیز و از جا ای تو تنها یاورم بین چنین تنها و زار و مضطرم
ای برادر بی کس و تنها شدم بی علی و اکبر و سقا شدم
خیز و برپا کن لوا برگیر علم داغدار اینهمه غمها شدم
بین سکینه تشنه لب افتاده است کودکی در گوشه ای جان داده است
العطش اندر حرم افتاده است تا که از دستت علم افتاده است
ای برادر خیز و گریانم مکن جان زهرا بس پریشانم مکن
کودکان سرگشته و حیران شدند ای برادر زار و حیرانم نکن
ای برادر پشتم از داغت شکست تا فتاد از پیکرت اینگونه دست
کودکانم در حرم با صد امید سر به زانو زینبم بنهاده است
خیز و تا سوی حرم رو آوریم جرعه ی آبی سوی طفلان بریم
خیز و بنگر کودکان تشنه کام جان زهرا جان مولای کریم
بعد تو زینب بسی گردد اسیر کودکان بی پناهم دست گیر
کوفیان بر خیمه ها آتش زنند چشم خود را از یتیمان وا مگیر
ای ابوالفضل جوانم آفرین ساقی لب تشنه گانم آفرین
مهروی دارد زتو چشم امید ای شفیع شیعیانم آفرین
از خوانندگان التماس دعا دارم