گفتگوی حضرت زینب در روز عاشورا با امام حسین علیه السلام
حسین مهروی
روز عاشورا چو شد در خیمه ها قحطی ز آب
زینب آمد دل غمین در نزد سبط بو تراب
گفت ای جان برادر کودکان اندر تب اند
کودکان تشنه لب با گرمی این آفتاب
شاه دین گفت به زینب خواهر غم پرورم
صبر کن از این مصیبت ای عزیز مادرم
من که اکنون میهمان این گروه کافرم
آمدم چون از مدینه با سپاه و لشکرم
نوجوانان بنی هاشم زعون و جعفرم
قاسم و اکبر دیگر عباس میر لشکرم
جمله گی قربانی آیین قرآن می شوند
می رسند بر نوبت آن شیر خوار اصغرم
بعد از آن آتش زنند این کوفیان بر خیمه ها
کودکان را جمع کن خواهر به جان مادرم
جان خواهر در اسارت کودکان را یار باش
یاور آن عابد بیمار و زار و مضطرم
گر بیفتد کودکی از ناقه بر روی زمین
صبر بنما ساعتی آنجا تو میر لشکرم
کن شفاعت یا حسین از مهروی روز حساب
شرم سارم از حساب آن روز پیش داورم
از خوانندگان عزیز التماس دعا