حسن قیصری
یکی از روزهای دی ماه بود و ما نیز در این روز امتحان داشتیم.
صدای بلندگوی سالن اجتماعات به صدادرآمد ،معاون پرورشی بود که می گفت : امروز خبر مهم وخوشحال کننده ای برای متولدین سال 72 دارم .
نگاه ها به سمت یکدیگر می چرخید و یک علامت سوال در ذهن ایجاد شده بود !
بله دانش آموزان، امسال سازمان عمره دانش آموزی سهمیه یک نفر برای سفر به مدینه منوره و مکه مکرمه را به منطقه جرقویه علیا داده است.کسانی که مایل اند ثبت نام کنند ، به دفتر آموزشگاه مراجعه کنند .
لبخندی زدم و با خود گفتم ای کاش زمینه فراهم بود تا من به این سفر بروم ولی حیف...
موضوع را با خانواده در میان گذاشتم و خانواده نیز استقبال خوبی کردند و مرا تشویق کردند که ثبت نام کنند و من هم همین کردم و منتظر جواب قرعه کشی ماندم.
چند روزی گذشت با من تماس گرفتند و خبر پذیرفته شدنم را برای این سفر به من دادند . نمی دانستم چه کار کنم؟!گریه ...خنده ...فریاد... اما بهترین کار شکر خدا بود.
روز بعد به اداره آموزش و پرورش منطقه رفتم و از نحوه پرداخت هزینه سفر و تمهیدات برای این سفر اطلاعات لازم را کسب کردم و پیگیر کارهای سفر شدم ... تقریبا یک ماه قبل از زمان حرکت همه ی کار ها انجام شده بود و انچه برای این سفر کم بود انتظار کشیدن برای رسیدن زمان اعزام بود.
انتظار عجیبی بود چون موج قیام های به عربستان رسیده بود و هر لحظه امکان داشت این سفر لغو شود و کشور عربستان اجازه ی ورود زائران ایرانی به کشورش ندهد . من نیزازاین موضوع سخت نگران بودم. این نگرانی تا ساعت 11:30 روز 18 اسفند ماه 89 ادامه داشت چون قرار بود ساعت 11:45 پرواز صورت بگیرد . به حمد خدا پرواز تاخیر نداشت و پریدیم و سر ساعت موعود هواپیما شهر اصفهان را به مقصد جده عربستان ترک کرد.
همین که چرخ های هواپیما به لاین پرواز فرودگاه جده رسید نگرانی ما نیز فروکش کرد چون دیگر وارد کشور عربستان شده بودیم.
ساعت 3:15 صبح به وقت تهران و 2:45 به وقت عربستان به فرودگاه جده رسیدیم . بعد از کار های گذرنامه ای و مزری با اتوبوسی به مقصد مدینه منوره به راه افتادیم.
احساس می کردم که هنوز کسی باور نکرده که این سفر نصیب وی شده چون اشک های گره خورده پشت پلک های خسته آنان می دیدم ، من نیز این احساس را داشتم .
هر چه به شهر مدینه نزدیک تر می شدیم این احساس شدیدتر می شد تا این که با
اولین پلک زدن پس از دیدن گنبد زیبای خضرا اشک های شوق گونه های ما را بوسید .
باور نمی کنم ؛ من ...مدینه... بقیع... زیارت پیامبر (صلی الله علیه و اله) ...
حالت عجیبی داشتم ، می خواستم فریاد بزنم و خدا را با تمام وجود شکر کنم .
سلام مدینه! سلام شهر پر گهر!شهر نبوت! شهرامامت !سلام شهر شهادت !
شهرِ بانوی اطهر !
پس از استقرار در هتل جوهرة العاصمه و استراحت کوتاه همه دسته جمعی به مسجد النبی رفتیم .
مدیر و روحانی کاروان و مربیان حرم و اطراف آن را برای ما شرح دادند.
نمازظهر را به امامت جماعت فردی سنی به جا آوردیم با توجه به بحث تقیه شیعه در میان اهل سنت مجبور بودیم نماز را اقتدا کنیم .
روزها به شدت سپری می شد و احساس می کردیم آنچنان که باید ، از این سفر معنوی استفاده نکرد ه ایم شش روز برای اقامت در مدینه کوتاه بود .
در طول حضور در مدینه علاوه بر ائمه بقیع و حضرت پیامبر (صلی الله علیه و اله)، از کوه احد نیز دیدن کردیم و همچنین مسجد قبا و فتح و مباهله و ذو قبلتین و مسجد سلمان و مساجد سبع و مزار حمزه ی سید الشهدا را نیز زیارت کردیم
مدت شش روز در مدینه بودیم .مدینه ای که در جای جایش مظلومیت شیعه را می دیدیم ،مدینه ای که ما را به یاد پهلوی شکسته می انداخت، مدینه ای که مظلومیت علی را نوحه سرایی می کرد، مدینه ای که داغ سیلی خوردن زهرا را هنوز در دل داشت ، مدینه ای که بی احترامی به ساحت مقدس امامان خفته در بقیع را مثل داغی بی درمان در سینه داشت .
آری بقیع ...
بقیعی که سنی مذهب ها حتی اجازه گریه را هم در آنجا نمی دادند .اشک های مخفیانه روی گونه های جاری می شد ، کتاب های دعا پنهانی باز می شد و زیارت ائمه بقیع زیر لب ها مخفیانه زمزمه می شد .گاهی صدای گریه نا خود اگاه بلند می شد که بلا فاصله شرطه ای سعودی این ناله ها را با نگاه های شیطانی خود در، دَم خفه می کردند .
تا به حال مظلومیت به این اندازه ندیده بودم تا جایی که حتی سلام دادن به ائمه بقیع را منع می کردند و به ائمه اهانت می کردند و ما نیز مظلومیت شیعه را در سینه داشتیم نمی توانستیم جواب آنها را بدهیم و باید گوش می کردیم و به خود می شکستیم به خداوند و خود ائمه واگذارشان می کردیم.
دیگر باید مدینه را وداع می گفتیم ،باید حرم با صفای پیغمبر و روضه ی رضوان و بقیع را وداع می گفتیم . شوق رفتن به مکه و دیدن کعبه کمی از تلخی وداع با مدینه کاسته بود .
شام روز 23 اسفندماه بود به مسجد در نزدیکی شهر مدینه رفتیم تا لباس تعلقات دنیوی و لباس وابستگی به دنیای مادی را از تن درآوریم و لباس بندگی و اطاعت خداوند را به تن کنیم و با انجام غسل احرام تن خود را از هر گونه کناه و خطا پاک کنیم تا مانند یک انسان تازه متولد شده به دیار حق ، سرزمین وحی بپیوندیم .
حال دیگر مُحرم بودیم و محرمات عمره ی مفرده بر ما حرام شده بود ودیگر موقع سر دادن ندای لبیک بود .
لبیک ،اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک ...
با این ندا به خدا کی گوییم :خدای ما ،ما آمدیم ، تو خودت ما را خواستی ، ما دعوتت را اجابت کردیم و با تمام وجود تو را لبیک گفتیم، پس تو نیز جواب ما را بده و به ما خوش آمد بگو .
از مسجد شجره به سمت مکه مکرمه حرکت کردیم .
ساعت 2 بامداد بود که به شهر مکه رسیدیم ،همه شوق داشتند که هر چه سریع تر مناسک حج را به جا بیاورند ولی به صلاح دید روحانی و مدیر کاروان مناسک را بعد از مماز صبح به جا بیاوریم .
نزدیک اذان صبح بود ،دسته جمعی به طرف مسجد الحرام حرکت کردیم ، ضربان قلبمان با هر قدممان هماهنگ شده بود ، سردی عجیبی در خود حس می کردم ، لب ها به ذکر گشوده شده بود، دیگر اختیار قدمهایمان از خودمان نبود ، گویی جذبه ی کعبه ما را به سمت خود می کشید.
مدیر کاروان گفت : چشمان خود را ببندید. آرام آرام تا شما را به قسمتی از مسجد ببرم که به طور کامل کعبه را ببینید،همه ایستاده بودند و با چشمان بسته منتظر صدای مدیر کاروان بودند تا اینکه صدا آور چشمان خود را باز کنید.
چه عظمتی ... چه شکوهی... شاید این صحنه را تا به حال حتماَاز پشت صحنه ی تلوزیون هم ندیده بودم .بی اختیار اشکم جاری شد ،به سجده رفتم و خدا را شاکر شدم و دست به دعا برداشتم. بلندگو های مسجد صدای اذان را در فضای روحانی مسجد طنین انداز کردند.
بعد از اقامه نماز و نیت انجام مناسک عمره مفرده ،طواف را شروع کردیم.
هفت دور عاشقانه ،همچون پروانه به دور شمع ،به دور کعبه چرخیدیم و خدا را صدا زدیم ،طواف را به پایان رساندیم و نماز و نماز طواف را هم پشت مقام ابراهیم به جا آوردیم.
حال باید سعی صفا و مروه را به جا آوریم.چه صفایی داشت صفایی که صف آن نیاز به معرفت بیشتری است. بعد از اتمام سعی و رسیدن به مروه می بایست تقصیر یا حلق منیم یعنی باید مقداری از مو و ناخن خود را جدا کنیم و دور بریزیم تا حاکی از اظهار بندگیمان به خدای متعال باشد.
بعد از اتمام طواف نساءو نماز آن دیگر مناسک به پایان رسیده بودو هر کس آزاد بود که هر موقع میخواست به حرم بیاید و زیارت و طواف کند.
در طول حضور در مکه از جبل الرحمه و غار حرا و غار ثور و رمی جمرات و مشعر و منی و عرفات نیز دیدن کردیم و آمدن حج واجب را از خدا خواستار شدیم.
پس از گذشت چند روز قرار شدبار دیگر یک عمره مفرده به جا بیاوریم ،این بار در مسجد تنعیم محرم شدیم و مناسک را به طور کامل انجام دادیم تا کمال بهره را برده باشیم .اگر بخواهم همه ی لحظه های این سفر را روی کاغذ بنویسم باید گشوده ای چند صد هزار صفحه ای در اختیار باشد زیرا که لحظه لحظه این سفر شور و اشتیاق و خاطره بود،خاطره ای که هیچ گاه از صحفه ی ذهنم پاک نمی شود.
کم کم با ید حریم امن الهی را وداع می گفتیم .در وداع مدینه دلمانبه مکه خوش بود ولی در وداع مکه دلمان را به چه چیزی خوش کنیم.
به حمد خدا آخرین زیارت کعبه ما و طواف وداع ما با لحظه تحویل سال جدید مصادف شده بود.
لحظه ی تحویل سال من در نزدیک ترین مکان ممکن به کعبه بودم وقرآن را مقابل صورت گشوده بودم تا این که دوستان سال نو را به هم دیگر تبریک می گفتند.
لحظه ی تلخ و شیرینی بود،شیرینی به خاطر تحویل سال و تلخی به خاطر وداع با مکه و کعبه و سرزمین عشق...
در اولین روز سال 1390 ساعت 6 صبح مکه را به مقصد فرودگاه جده ترک کردیم.
غم و اندوه جدایی را در چشم همه می دیدم اما چه کار باید بکینم ... بهترین کار دعا برای سفر مجدد به این سرزمین پاک است .
غم و اندوه بازگشت از سفر با تاخیر سه ساعتی درفرودگاه جده کامل شد تا این که در ساعت 5 بعداظهر شهر جده را به قصد اصفهان ترک کردیم و حدود 8 شب به شهر اصفهان رسیدیم و دفترچه سفر 12 روزه خود را به سرزمین وحی بستیم و ما ماندیم و شیرینی و خاطرات سفر خلاصه کردن این سفر در چند صفحه آن هم با زبان مکتوب کار خیلی سختی بود . انشا الله روزی باشد دوباره قلم را به قصد نوشتن خاطره سفر حج به روی صفحه کاغذ حرکت دهم تا یک دنیا احساس و خاطره به روی صفحه کاغذ نقش بندد.
حسن قیصری حسن آبادی (محمد)
سال 1390