تا چند دههی پیش دوچرخه در سایز کوچک و در حد کودکان خیلی کم بود و هرکسی توان خرید آن را نداشت یا بزرگ ترها به خرید آن اهمیت نمی دادند. لذا بچه ها با جثه های کوچک ناچار بودند دوچرخه های بزرگ و دست دهم را سوار شوند. شاید کمتر بزرگسالی را بتوان یافت که در زمان کودکی دوچرخهی نو دیده باشد.
خاطره ای که از همشهری عزیزمان در وبلاگ «خاطرات یک حسن آبادی» انتخاب کردیم، بیشتر برای بزرگسالان تجدید خاطره است و جوانترها می توانند بخشی از مشکلات نسلهای قبل را درک کنند.
سر و کار من با دو چرخه از دوران کودکی و قبل از مدرسه شروع شد. البته نه مثل بچه های حالا که دوچرخه یا موتور(چی) جزو سیسمونی شون هست و قبل از تولد براشون آماده هست.
یک دوچرخه ی داغون که تایر و تیوبی هم نداشت وسط حیاط خونه مون وارونه یعنی دوچرخ هوا افتاده بود و من بیشتر اوقاتم را با اون می گذروندم. پنجه رکابش را می تابوندم و از تابیدن تند تند چرخهاش لذت می بردم. گاهی هم یه تیکه کاغذ به پره هاش یا بقول خودمون اسبک هاش می بستم و از صدای کرکری که می کرد خوشحال می شدم.
همه ی هم و غمم این بود که یه کار بکنم که بدون اینکه خودم دخیل باشم مرتب چرخهای دو چرخه بچرخه و من فقط نگاش کنم و لذت ببرم. بابام همیشه می گفت این کار غیرممکنه ولی من میگفتم میشه که البته حق با اون بود. گاهی با بستن چند تا کش(بند کش) به رکابهاش در پی این کار بودم و گاهی با آویزون کردن سنگ و وزنه به یکی از رکابها و گاهی با ترکیب هردو که البته هرگز موفق نشدم بدون مصرف انرژی تولید انرژی کنم. بعد که کمی بزرگتر شدم این دوچرخه وسیله ای شد که برم باهاش آب از قنات بیارم که این موضوع را هم قبلا نوشتم.
اما یادگیری دوچرخه سواری اون روزا که فقط دوچرخه های لاری 28 و بزرگ بود و چرخهای کمکی نداشت مشکل بود و مراحل خاص خودش را داشت. مراحل یادگیری را در اینجا توضیح می دهم:
مرحله ی اول: یک پایی
از روزای اول که می تونستی دوچرخه بدست بگیری این روش ابتدایی ترین روش بود. در حالی که پای راست (البته برای راست دستها) روی پنجه رکاب بود دنبال دو چرخه می دویدیم و وقتی دو چرخه تو دور می افتاد پای دیگه را از روی زمین بلند می کردیم و چند لحظه ای را از رفتن دوچرخه به پای خودش لذت می بردیم. البته این لذت زیاد طول نمی کشید و بعد از چند متری دو چرخه می ایستاد. همیشه بهمون می گفتند یک پایی نرو موشک(فرم) دو چرخه هرز میشه.
مرحله ی دوم: دوپایی یا فرم ferem
این مرحله سخت تر بود چون کل وزن بدن به یک سمت می افتاد و حفظ تعادل از نکات مهم بود. یه پا را داخل فرم می کردیم. کل بدنمون یه سمت بود و آویزون به دوچرخه رکاب می زدیم روش سختی بود. اولا که یاد می گرفتیم فقط مسیرهای مستقیم را می تونستیم بریم و سر پیچها می افتادیم ولی با تمرین این مشگل هم حل میشد. البته پاچه ی تومونهامون هم لای زنجیر می رفت و می افتادیم و گاهی زخم و زیلی هم می شدیم.
مرحله سوم: رو میل
کمی که پیشرفت می کردیم و بزرگتر می شدیم می رفتیم رو میل. نشستن روی زین تو این مرحله بخاطر اینکه پاهامون به پنجه رکاب نمی رسید ممکن نبود. اولا که می رفتیم رو میل بازم پاهامون به رکاب نمی رسید و مجبور بودیم برا هربار رکاب زدن باسن مبارک را این ور و اونور بندازیم روی میل دو چرخه که البته به جاهای حساس! فشار زیادی وارد میشد. یه کم که بزرگتر می شدیم و پاهامون هنوز به رو زین رفتن نمی رسید یه چادر(چادرهای مستمعل مامانمون اینا) یا پارچه دور میل می پیچیدیم و روش می نشستیم و کمی دوچرخه سواری آسونتر میشد.
یادمه وقتی مراحل سه گانه ی فوق را گذروندم و رفتم رو میل خیلی ناراحت بودم. چون رفتن روی زین دیگه تمرین و ممارست خودم را نمی خواست و گذشت زمان و بزرگتر شدن لازم بود. این فکر مدتها آزارم می داد. تو این مرحله شروع کردم به مهارتهای دوچرخه سواری رو بیارم که یکی از مهمترینش به قول خودمون"دست ولا کری" بود. یعنی حین دو چرخه سواری دستا را از رو فرمون بر می داشتیم و کارهایی مثل در آوردن پیرهن و زیر پیرهن را انجام می دادم. نکته ناخوشایند رو میل سواری وقتی بود که پاچه ی تومونمون (همون تومون صدفها) لای زنجیر می رفت و عملا از هرکاری ناتوون می شدیم و لحظات انتظار سختی را می گذروندیم تا ببینیم از کدوم ناحیه به زمین می خوریم.
مرحله چهارم: رو زین
این دیگه آخرین مرحله ی دوچرخه سواری بود که کامل می شدیم و دیگه مشکلات قبلی را نداشتیم. دیگه فقط گاهی با دوستان می رفتیم مسابقه می ذاشتیم و مهارتهای دست ولاکری و تک چرخ زدن را هم بیشتر می کردیم.
یادآوری
همیشه آرزو داشتم که دوچرخه ام چراغ و دینام (چراو و دیناب) داشته باشه که هیچگاه نداشت. دوچرخه ی من زنگ هم نداشت. وقتی کسی جلو دوچرخه می اومد صدا می زدیم "خبــــــر" البته به طور کشیده و طرف متوجه میشد دوچرخه پشت سرش هست و می زد کنار. مسن ترها گاهی به چای خبر از لفظ "سرحَساب" استفاده می کردند.
هنگامی که با دوچرخه از قنات آب می آوردیم افتادنمون فاجعه بود چون اگه حُبُنه ها (دبه ها) نمی شکست و دعوای والدین را در پی نداشت حداقلش این بود که باید تا قنات را بر می گشتیم.
جا داره در اینجا از مرحوم علی غلام که اسمش یاد آور دوچرخه و تعمیر دوچرخه و شاید اولین و باسابقه ترین تعمیر کار دو چرخه در حسن آباد بود یادی کنم و براش طلب مغفرت کنم. روحش شاد.