حسین مهروی
چون جبرئیل وادی کوه حرا رسید
اقرأ بقلب پاک شه انما رسید
آورد جمله ای که محمد نخوانده بود
در پای بحث عالم و زاهد نمانده بود
گفتا به جبرئیل که هرگز نخوانده ام
روزی به پای درس خطیبی نمانده ام
این حرف تازه ایست مرا یاد می دهی
پیغام دوست داری و بنیاد می نهی
این راز را که زمزمه کردی بگوش من
باری گران ز وحی نهادی بدوش من
آیا براه و رسم امانت سپرده ای؟
یا آنکه بهر نشر خلایق سترده ای؟
گویا جواب داد که از سوی داورم
این راز سر به قهر برای تو آورم
این اولین نشانه الله اکبر است
یا اولین ندا که بگوش پیمبر است
ای آخرین پیام رسان ندای حق
ای بهترین خلایق سر ولای حق
برخیز و پا بعرصه ی ملک جهان گذار
یعنی که پا به فرق سر مهتران گذار
هر مکتبی که در خطه پیشینیان بود
شستن به آب صفحه نهد و نشان بود
یا مصطفی به خلق جهان پاک رهبری
سوگند می خورم که جهان را پیمبری
پیغمبری و مکتب یکتاپرستی ات
اعلام کن به خلق جهان را زهستی ات
ای رهنمای جمله آفاق کائنات
وی برترین خلائق سجود و ساجدات
بر بام کعبه رو که نشانی مکدر است
آنجا که جای نعره الله اکبر است
تا بر جهانیان بنمائی تو اقتدار
ای بهترین خلایق ارکان روزگار
این پرچمی که نام نکوی محمد است
برملت و مذاهب عالم سر آمد است
شکر خدای را که بر این بام اقتدار
بر منصب ولای تو داریم افتخار
هر روز «مهروی» که تو را در زیارت است
چشم امید او به تو وقت قیامت است.