اون قدیما...(1)
دکتر نادر منصوری
اون قدیما تا آرد را از آسیاب می آوردیم بهمون می گفتند یه سنگ روش بذار سگ آسیابون نیاد ببردش!
اون قدیما وقتی حین جارو زدن جارو بهمون می خورد می گفتند عمرت کم میشه یه تیکه از جارو را می کندند
اون قدیما وقتی روی هاون می نشستیم ادامه مطلب...
سرکتاب
دکتر نادر منصوری
شاید الان کسی از سرکتاب (دیم کتاب) و دعانویسی به اون صورت اطلاعی نداشته باشه. البته دعانویسی الان هم گاهی در مقیاس وسیع و البته گاهی هم با شیادی انجام میشه که تلویزیون هم نشون میده ولی قدیم ترها تو حسن آباد برا خیلی از مشکلات سرکتاب و دعا نوشتن رسم بود. تا یه بچه مریض می شد فورا ادامه مطلب...
مینی بوس
دکتر نادر منصوری
رفتن به شهر (اصفهان) تقریبا از آرزوهای خیلی از ما بچه ها بود. خوب تقریبا دلیلی نداشت که جز برا عکس کلاس پنجم گرفتن که با توجه به نبود عکاسی در حسن آباد از واجبات بود، بچه ای به شهر بره. هرچند از اون روزایی که مردم پشت کمپرسی های حمل کود حیوانی و انسانی می نشستند و به شهر می رفتند، من ادامه مطلب...
دکتر نادر منصوری مم
از پشت رؤیاها نگاهم می کنی باز
با هر نگاهت غرق آهم می کنی باز
هر شب کنار پنجره می آیم و تو
چون برکه ای درگیر ماهم می کنی باز
من طفل سرگردان رویاهای خویشم ادامه مطلب...
یکی از بهترین وبلاگ ها تارنمای «خاطرات یک حسن آبادی» است که همواره مدیر آن، خاطراتش را بدون معرفی خود می نوشت. ما نیز با اینکه گاه برخی از آن خاطرات را در وبلاگمان می گذاشتیم، نتوانستیم او را شناسایی کنیم. به منظور آشنایی بازدیدکنندگان با وی، از ایشان خواستیم تا خود را معرفی کند. ایشان متن زیر را ارسال کرده است. با تشکر از دکتر نادر منصوری.
بنده در خرداد ماه 1347 در حسن آباد در محله بقول معروف پسله باد بدنیا آمدم. دوران کودکی را در همان محل گذراندم و بعد به خانه فعلی مان در محله ایثارگران اومدم. دوران ابتدایی را در مدرسه ادامه مطلب...
تا چند دههی پیش دوچرخه در سایز کوچک و در حد کودکان خیلی کم بود و هرکسی توان خرید آن را نداشت یا بزرگ ترها به خرید آن اهمیت نمی دادند. لذا بچه ها با جثه های کوچک ناچار بودند دوچرخه های بزرگ و دست دهم را سوار شوند. شاید کمتر بزرگسالی را بتوان یافت که در زمان کودکی دوچرخهی نو دیده باشد. ادامه مطلب...
رسمه تو حسن آباد هم مثل بقیه ی نقاط ایران تو سیزده به در یابه اصطلاح حالایی ها روز طبیعت، مردم به دشت و کوه و دَمَن سر بذارند. خوب حسن آباد هم خوشبختانه کم صحرا و کوه نداره ولی اون قدیم ترها سیزده به در که می شد مردم یعنی بیشتر مردم فقط میرزاچی (مزرعه چی) را بلد بودند.
میرزاچی
میرزاچی در شمال حسن آباد و حوالی دستجرد واقع شده و قبل از اینکه خشکسالی ادامه مطلب...
یکی از بهترین وبلاگ ها، وبلاگ «خاطرات یک حسن آبادی» است. نویسنده با رعایت اخلاق اسلامی و بدور از غیبت و توهین، خاطرات گذشته را با بیانی جذاب، به قلم می آورد. این خاطره ها صرفا داستان و طنز نیست بلکه واقعیاتی است که نویسنده با توان بالای خود به نگارش در می آورد. به عبارت دقیق تر، این نوشته ها در واقع گوشه ای از تاریخ این شهر است.
امید که ایشان به ثبت و ضبط خاطرات خود همچنان ادامه دهد و در آینده ای نه چندان دور بعنوان کتابی با ارزش چاپ و نشر یابد.
تا سال پنجم ابتدایی یکی از مرتب ترین دانش آموزا به لحاظ لباس پوشیدن بودم؛ چون هر سال عید با گریه و زاری و عِجز والتماس یه دست کت و شلوار می گرفتم و تا پایان سال تحصیلی هم داشتمش ولی نمی دونم چی شد از وقتی به دوره ی راهنمایی ادامه مطلب...
ساعت مچی
حسن آبادی
سال اول راهنمایی را خوندم و مثل سالهای قبل با آخرین امتحان همه ی کتاب و دفترها را پاره کردم و رفتم برای سه ماه تعطیلات تابستون.
نمی دونم چرا اون زمونا تعطیلات اینقدر طول می کشید از حدود اوایل خرداد که تعطیل می شدیم تا شروع سال تحصیلی فکر کنم یه چیزی حدود سه سال الان می گذشت و تو این سه چهار ماهه موهامون ادامه مطلب...