"بهاری درزمستان"
بهاری شد مه ِ زیبای بهمن
به هرگل بلبلی شیدای بهمن
مهِ خون رنگ ایثار وشهادت
بُوداین ماه بی همتای بهمن
خزان شدفصل ظلم وجورطاغوت
ازآن طوفان بی پروای بهمن
دمیده روح پیروزی به جانها
دم جانبخش وروح افزای بهمن
تمام لحظه اش عشق وحماسه ادامه مطلب...
شعرطنزِ حمله ی سگ تور به چندتن ازاهالی
حی علی الفرار
یکی توره ای دیدبس بی حیای
که میزد به کوچه قدم بی صدای
نه درشب ولیکن به هنگام روز
چنین جراتی داشت اما هنوز!
به خودگفت ترسی ندارم به دل ادامه مطلب...
تشنگی درجان گلدان آب شد
آب هم ازتشنگی بی تاب شد
مرگ گلدان کنار ِپنجره
قصه یِ لالایی ِ هرخواب شد
خشکسالی علتش باران نبود ادامه مطلب...
غروب دلواپسی
جهان بانورتو زیباست، مهدی
دراین ظلمت کده غوغاست، مهدی
میانِ واژهای سردِ احساس
دلم تنها ترین تنهاست ،مهدی
حدیث عشق و تفسیر محبت
ز لبهای تو پرمعناست ،مهدی
دراین آشفته بازار دورنگی ادامه مطلب...
بعثت
هستی درخشان گشته ازانواربعثت
بلبل غزلخوان برگل وگلزاربعثت
نورنبوت منجلی برقلب احمد
شدسینه اش گنجینه ی اسراربعثت
صوتش طنین اندازشددرگوش هستی
چون زدبر " اقراء " نغمه ای ازتاربعثت
تامصطفی لرزان شدازخوف الهی ادامه مطلب...
اگر دلت دردی کرو صح تا شووم دواش ایشکی بلد نیو به جزخووم
دوایی دردی تو اینو فرد اصحب هریا دری زی وِلاکی بور او شووم
به مناسبت فرارسیدن ایام اوشوم چینی(آویشن چینی)
بوی اوشم.......
بویاوشوم چه خاشو،هریا گُ بو! چه دم کرتِش" یا ب ُخُ،خُ نون و دو!
کوبه کو گرتونه وواش وُزُونَ،هَم ر ِخوم اُویَخ و درچی بِرونَ،چُرشِه چیم پرگُ بِه بَع و اگرتونَ....
خُ یه نا، تخمُرو نیمروخِ رونَ ادامه مطلب...
بنام خداوند بخشاینده مهربان
نیمههای اسفند93 بود که خبر برگزاری قریبالوقوع دومین جشنواره شعر به زبان محلی به همت انجمن ادبی حسنوا و در دبیرستان نوردانش شهر حسن آباد را در این وبلاگ و همچنین وب سایت حسنآبادیها دیدم، بدون درنگ به آقای احمد شفیعی دبیر محترم این جشنواره تماس گرفتم و اجازه خواستم که در مدت باقیمانده شعری را سروده و آن را ارسال نمایم که ایشان نیز به گرمی استقبال کردند و تاخیر در ارسال شعر من را با سعهی صدر پذیرفتند.
به دنبال موضوع که میگشتم با خودم گفتم شعرهای محلی قبلی که همشهریان عزیز سرودهاند و من شنیده بودم اغلب در قالب غزل یا مثنوی و محتوایی طنز گونه داشت. پس بهتر آن است که مفهومی نو و قالبی جدید را انتخاب کنم . از این رو موضوع شعر را موفقیت و شروط رسیدن به آن و قالب آن را چهار پاره انتخاب کردم که در وزن ، آزادی عمل بیشتری داشته باشم. جهت استحضار دوستانی که با قالب چهار پاره آشنا نیستند عرض میکنم که این قالب در دوران معاصر و اگر اشتباه نکنم در دوره قاجار به قالبهای شعر فارسی اضافه شد و تشکیل شده از چند دوبیتی وابسته از نظر مفهومی و مستقل از نظر قافیه که در هر دوبیتی مصرع های اول ، دوم و چهارم هم قافیهاند و البته اشکال دیگری نیز در این قالب موجود است از جمله شکل پرطرفدار هم قافیه بودن مصرع های زوج (دوم و چهارم).
دل رمیده ما را قرار میآید
سر از افق بدرآورد صبح آزادی
سرود فتح و ظفر زین دیار میآید
بیا که شد سپری دوره تباهیها
زمان سروری و اقتدار میآید
گریخت ظالم و برچیده شد بساط ستم
نهال حق و عدالت به بار میآید
بیا که گر رود اهریمن از وطن بیرون
فرشته از طرف کردگار میآید
خوش آمدی به وطن مقدمت گرامیباد
صدای هلهله از هر گذار میآید
چندین سال بعد......
" روباه وزاغ "
روزهامی گذشت وآن روباه
شدپشیمان زکَرده اش ناگاه
تا شبی روبهک تامل کرد!
حیله های قد یمیَش گُل کرد
داشت ازوی شماره ای دریاد
بهره زاغک نشستُ یک اس داد
در پَیامک نوشت مَعذورم
زاغکم ، از خجا لتت کورم
گرچه خوردم پنیر شرمنده!
حیله ها ! در طبیعتِ ، بنده
عکس تو در پنیر چون فرهاد
می کَنَم جان ِوتن فدایت باد
دارم ازخود مغازهای زیبا
هرچه خواهی پنیرهس اینجا
قارو قارت ، هنوز در گوشم
من به یاد ِتو چای می نوشم
پَر و با لت سیاه تر از شب
از فِراقت فِتاده ام در تَب
آشنایی دگراز این، بهتر
تا گهی چت کنیم همدیگر
گر به خواهی رها شوم ازغم
تک بزن تاکه شارژ بفرستم
یا شماره حساب خود اس کن
شوقِ دیدار را کمی حس کن
کُلِ کا شا نه ام شود از تو
جمله یارا نه ام شود از تو
آن سبدراکه گفتم از کالاست
نزد من آی آن سبداینجاست
پس فراموش کن تو آن قصّه
خا طراتِ زمانِ مدرسه
آن زمان لحظه ی جدایی بود
قصّه از درسِ ابتدایی بود
حال هستی جوان و دانشجو
قِصّه با ما دگر ندارد خو
این مَنم جان نثِار دیر ینه
کینه ام را برون کن ازسینه
ازسرت آن گذشته بیرون کن
جانِ لیلی نظربه مجنون کن
تاکه خواندی تواین پیامَک را
در جَوا بم بگو قرار کجا ؟
تا فرستاد روبهک فی ا لحال
آن پیامک ولی نشد ارسال.............
ادامه دارد..........
شعر از: حسن صادقی (طاهر)
هنوز هم سنگ می اید به سمت ان رسول مهربانی ها
به پیشانی قرانُ و
به سوی قبله دلها.
عجب مظلوم هستی بین امت، ای رسول الله
که در شهرخودت
بوسیدن قبر تو شرک است.
فراموشش شده سالی که او امد
عرب در ظلمت شرجی ، در ان شبه جزیره
زمین چون کوزه ای خالی ودر بسته.
زمین تاریکُ و خالی بود از احساس. ادامه مطلب...