سفرنامه ی عشق...
دیدی آخر سفر عشق، به دلدار، چه کرد؟
چه شد آن قافله و قافله سالار، چه کرد؟
در پی نامه و بس آن همه اصرار زیاد
عاقبت فتنه و تزویر، به اقرار، چه کرد؟
بوستانی که صفا داد به آن دشت بلا ادامه مطلب...
مژده که شد موسم بزم غدیر فصلِ ولی عهدی مولا امیر
آیه ی < اکملت و لکم دینکم > پرتو انوار ِ رسالت به خم
خم شده لبریز می ای از صفا بیعت ِ دستانِ به مهر و وفا
آمده جبریل امین با سلام ادامه مطلب...
وقتی خاطرات خیالت درخاطرم گل کرد !
پروانه ها مرا ، محاصره کردند..............
کوچه باغ خاطره
دفتری از خاطرات جنگ ،را
داشت درتصویر رویا می نوشت
جبهه ها راسرخ تراز ر نگ خون
سردر رنگین کمان ها می نوشت
لحظه هایش گرچه ترکش خورده بود
بر تن صد پاره دیبا می نوشت
زیر شتم چکمه ی باروت و دود
عشق را همواره ، بالا می نوشت
نخل های تشنه ی احساس را
بر لب ِ امواج دریا می نوشت
التهابِ ، زخم های کهنه اش
مرحمی؛ بهره مدوا می نوشت
در شرار خشمِ خفا شان شب
شعری ازشهد ِ شکیبا می نوشت
وحشت چشمان ِهر خمپاره را
روی مژگان پریسا می نوشت
مَشق های ، عزتُ و آزدگی
درکلاس ِ درس ِ مولامی نوشت
پشت ِ سنگرهای باغ خاطره
اسم شب بربام دنیا می نوشت
باتمام قطره، قطره ،خون خود
اوشهادت راچه زیبا می نوشت
رفت اما !خاطرات این پلاک
امتداد راه ِ فردا ، می نوشت
شهریور1392
مرد روز انقلاب وروز جنگ
مرد همت ،به ایام درنگ
مرد مشکلها وغمهای زمان
پیرو مولا،امیر مومنان
شیخ مسجد ،پیر هیات ،مرد دین
عارف وفرزانه وشخص امین
هم موذن ،هم مکبر در صلواه
قاری ،مداح تاوقت ممات
مرد بنشسته ،در سوگ شهید
بر اسیرش منتظر بود وامید
مرد ایثار ومصبتهای دهر
مرد قاطع ،در شورای شهر
هرچه گوییم وصف او کم گفته ایم
ما زمرگش جملگی افسرده ایم
تائبا این نکته نبود ادعا
شیخ ما بود خادم آل عبا
شاعر : حاج حسین جمشیدی (حاج حسین علی تنگی )
الوداع، ماه ضیافت ای صیام
امتحان، چند روزی ازطعام
بهترین ماه ، مناجات خدا
سفره ی افطاروصوت" ربنا".......
همچوچتری بودقرآنهابه سر ادامه مطلب...
شد غلط در اشتبا ، ردّی برو
بعد چندین بار ردّی باز هم ادامه مطلب...
ایام نوروز است،زمین و زمان در جوشش و طراوت و نو شدن است .اما نوروز امسال عطر شهادت بزرگ بانوی راستی ها را به جان خریده است ،نکند از غافله ی عشق جا بمانیم
تمام شادی عالم فدای نام نیکویت
تمام لذت دنیا به پای تار گیسویت
تو آن بانو که اندر هر دو عالم مقتدا باشی
تمام عاشقان مستند ،مست لعل دلجویت
اگر خلقت پدید آمد به پاس بودنت باشد
پناه بی پناهانی همه پوینده ی کویت
تویی گنجینه ی اسرار من زان یک الف دانم
دلم مات رخ ماهت به شوقت گشته رهپویت
بسی سرو و صنوبرها همه قد بسته در راهت
بنفشه نرگس و مریم همه رسته لب جویت
تمام آشنایی ها تمام روشنایی ها
همه بنشسته در کویت،همه صف بسته در سویت
التماس دعا ---صلوات
اندر فراق یارانه!
آوده اند که از مریدان ابو عطار زنجانی جعبه ی جادویی در بر گذاشته و بالشی ازرادیو ی جیبی زیر سر نهاده و به رسم ادب تا پاسی از شب بخفتی و خر و پف همی کردی .وانگهی با استماع خبری ناگوار از برای حذف یارانه پریشان گشتی و رادیو بر زمین کوبیدی و در حال این اشعار همی سرودی:
چرا یارانه از ما پرکشیدی مگر از ما کلامی بد شنیدی؟!
تمام قدو بالایت عزیزست که طعمت در مذاق من لذیذست
نه دردی در خودش بیند نه اندوه هر آن کس تکیه دارد بر تو چون کوه
چه شب هایی که با عشقت نشستم چه ایامی که با شوقت نخفتم
به تدبیرو فراست جمع گشتند ره یارانه را بر ما ببستند
بسی با هم برفتند و نشستند سبوی شادی ما را شکستند
الا ای دولت بالا بلندان به این کار خودت دل ها ملرزان
الا ای آن که نقل قول کردی چرا جانا چرا جان ، هول کردی
نباشی این میان هرگز تو مسئول که حذفش از برایت گشته مشمول
دگر یارانه من خوابت ببینم که عمری رفت و من در تو اسیرم
تمام دل خوشی از بیست و سی تو چه بی منت نصیب هر کسی تو
چه طرح و نقشه هایی بر تو چیدم برایت خواب هایی که ندیدم
بگفتم روز پیری یار من باش دل من دلبر و دلدار من باش
کنون من از فراقت بی قرارم در آوردی دمار از روزگارم
اگر چه شغل من شغلی شریفست ولی یارانه چی چون بند کیفست
من از شغل خودم خواهم جدایی تو ای یارانه چی زودی بیایی!!
سیدعلی طبا طبائی
آمده ام سبد برم ..........
آمده ام سبد برم دغدغه رابه سر برم
ور تو بگوییام که نی، کارت کشم شکر برم
آمدهام چو دیگران، با سپر و تیر و کمان
بهر شکار مرغِ خود بر آشیان خطر برم
آمده ام دو بطریه روغنما به هم زنم
گرکه به زور نشکند، برتنه اش تبر برم
گر شکند دل مرا، کیسه ی دلکش برنج
قابلمه راشکسته و زحمت خود هدر برم
اوست نشسته در صف ومن ته صف سفرکنم
اوست گرفته نوبت و، من به کجا نظربرم؟
آنکه دراین صف دراز! دست دراز می کند
گر شنود تمام شد ! وای اگر خبر برم
گفتم اگردوباره هم ؛ نصیب من سبد نشد !
غیظ کنم ز پول خودسیرابی یو جگر برم
در هوس خیال او همچو پنیر گشته ام
وز سرمن چه میشود ناله ی شب سحر برم
این کَرَتَم ،جواب آن جمله پیام شد به من
نیست تو را ، و داد خود مرحله ی دگر برم
1392/12/5